امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

عشق مامان و بابا

یه روز خوب دریایی

جمعه 20شهریور روزی که امیرمحمد با بابایی و عمو همت و عمو اشکان مردونه رفتند دریای بابلسر و خیلی بهشون خوش گذشت . خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد: او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد. او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد. او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد ... ...
21 شهريور 1394

کلاسهای تابستانه امیرمحمد

   امیرمحمد از زمستان سال گذشته به کلاس روباتیک میره و البته این کلاس و دوست داره . تو این کلاس تا آخر ترم اول  فعالیتشون این بود  که روبات فرمانبردار درست کنند. تو اردیبهشت کلاسش تموم شد و امتحان داد و گواهینامه ترم 1 هم براش صادر شد .                         دوستهاش هم تو این کلاس سینا و پرهام هستند و خانم مربیشون هم خانم علیپور که سعی میکنه چیزهای جدید بهشون یاد بده . از اول تیر ماه هم ترم 2 شروع شده و هفته ای دو روز پسرکمون به کلاس روباتیک میره . روباتی که این ترم باید درست کنند روبات حمل مصدوم .  ...
5 شهريور 1394

یه روز خوب با دوستهای آمادگی

   دوشنبه 2 شهریور از ساعت 7 تا 9 شب تو پارک شهر مهدهای کودک تحت سازمان بهزیستی جشن بر پا کرده بودند و ما هم از طرف جهان کودک دعوت داشتیم . مطمئن بودم که جشن برای امیرمحمد بدون دوستهای آمادگیش هیچ لذتی نداره بنابراین به مامان دوستهای آمادگیش بارمان و پرهام و رهام و دوست خانه شادیش  آراد پیامک دادم و بهشون گفتم که در صورت امکان ساعت 7 دوشنبه با بچه ها به پارک بیان . دوشنبه روز تولد خودم بود . وقتی از اداره به خونه رسیدم ساعت حدود 4 بود . وقتی کلید درو انداختم  یهویی صدای امیرمحمد اومد که مامانی یه لحظه صبر کن . کنجکاو شدم که موضوع چیه ؟  بعد چند لحظه امیرمحمد گفت مامانی الان بیا ... تا داخل شدم&nbs...
3 شهريور 1394

دریاچه الندان کیاسر

     جمعه 16 مرداد به پیشنهاد عمه جون مهناز و امیرآقا راهی دریاچه الندان کیاسر شدیم . حدود ساعت 9 راه افتادیم . مادرجون و ایلیا هم با ما راهی شدند . امیرمحمد و ایلیا تو ماشین یهویی بینشون شکراب شد.  نفهمیدیم علتش چی بود ظاهرا ایلیا به امیرمحمد گفت:   به جهنم    و امیرمحمد هم بهش برخورد ، چون هی میگفت ایلیا به من فحش داده .        تو جاده با عمه جون مهناز و امیرآقا که با الهام جون و عمو مجتبی و علی آقا بودند قرار گذاشتیم و همو دیدم و همگی راهی الندان شدیم .همونجا امیرمحمد و ایلیا با هم آشتی کردند . از قائمشهر حدود یک ساعت و نیم تو راه بودیم تا به م...
18 مرداد 1394

تابستان و دریا

      هوا به شدت گرم شده و این روزها هیچی بیشتر از  شنا و آ ب بازی به بچه ها  حال نمیده این شد که جمعه 2 مرداد راهی دریای بابلسر شدیم . مادر جون و بابابزرگ با ماشین ما اومدند و عمه جون خدیجه و ایلیا هم با هاناجون و عمه جون بهناز اومدند . امسال اولین بار بود که خودم به دریا میرفتم . اما بابایی و امیرمحمد تو خرداد ماه که من درگیر امتحان بودم چند بار دریا رفتند .     جمعه ما زودتر به بابلسر رسیدیم . به پارکینگ 5 رفتیم . دریا خیلی خیلی تمیز بود .   سالها بود که دریا رو اینقدر تمیز ندیده بودم . از طرفی خیلی هم خلوت بود .&n...
5 مرداد 1394

تعطیلات عید فطروکتالان ونمرود ومیورد

   برای تعطیلات 3 روزه عید فطر قرار بود با خاله جون فهیمه و خونوادش به همدان بریم ولی بخاطر بیماری  عمو همت همگی باز به فیروزکوه و کتالان رفتیم تا همگی در کنار هم باشیم .      بعد از ظهر جمعه  برای هواخوری همگی رفتیم نمرود . امیرمحمد با فرناز جون و فرنوش جون مشغول بازی بدمینتون شد .   چند تا عکس هم با فیگورهای قشنگ گرفت . تو آب رودخونه هم رفتند ولی آب به شدت سرد بود و امیرمحمد حاضر نشد کفشهاشو دربیاره .   عمو اشکان هم کباب گوشت خوشمزه ای برامون درست کرد و حسابی خوردیم . یعنی عالی بود ... بعد از نمرود من و امیرمحمد به خ...
30 تير 1394

تولد 3 سالگی خانه شادی

   امسال هم مثل سال قبل امیرمحمد و برای تابستون تو خانه شادی ثبت نام کردیم . شنبه 6 تیر هم تولد سه سالگی خانه شادی با تم هالووین بود .         امیرمحمد هم گیر داده بود که حتما باید یه لباس یا ماسک ترسناک بپوشه البته بیشتر دوست داشت شکل اسکلت باشه . در هر حال کل قائمشهر و زیر و رو کردیم تا تونستیم یه ماسک ترسناک براش پیدا کنیم هر چند اصلا موافق این کار نبودم .      روز جشن بابایی  امیرمحمد و به خانه شادی رسوند . سال گذشته جشن تو حیاط خانه شادی بود و بعدش بچه ها با خانم مربیها به شهر جادویی رفتند . ولی امسال جشن داخل ساختمان و با حضور مامانها و بچه ها و خانم مربیها ب...
8 تير 1394

اردو آمادگی - پارک جوارم

   پنجشنبه 21 خرداد 94 یک روز بعد از جشن فارغ التحصیلی آمادگی ، آخرین اردوی جهان کودک در سال تحصیلی 93/94 برگزار میشد . خودم اصلا نمیتونستم با امیرمحمد برم . تصمصم گرفتیم از هانا جون خواهش کنیم که با امیرمحمد بره اردو ولی متأسفانه هانا جون هم به امبرمحمد جواب منفی داد و البته من هم که نمیخواستم ناراحتی پسر کوچولوم و ببینم هر جوری بود از اداره مرخصی گرفتم تا امیرمحمد برای آخرین بار با دوستهای آمادگیش تفریح کنه و بهش خوش بگذره . چهارشنبه بعد از جشن آمادگی رفتیم خرید و کلی خوراکی خوشمزه خریدیم . برای نهار روز بعد کتلت و همبرگر درست کردم . صبح هم بابایی ما رو ایستگاه قطار رسوند . حرکت با قطار به مقصد امامزاده عبدالحق زیرآب بود . بعد از...
25 خرداد 1394

جشن فارغ التحصیلی آمادگی

        چهارشنبه 20 خرداد به جشن فارغ التحصیلی امیرمحمد در مقطع آمادگی دعوت شدیم . مراسم از ساعت 3 الی 6 بعد از ظهر در سالن کانون بود . متأسفانه همان روز امتحان پایگاه داده پیشرفته داشتم اونم ساعت 4 بعدازظهر . بابایی و امیرمحمد به جشن رفتند و من هم راهی دانشگاه شدم و به امیرمحمد قول دادم بعد امتحان خودم و به سالن برسونم.  جشن خیلی  قشنگی بود عمو موسیقی و خاله پری اومده بودند برای بچه ها آهنگ میذاشتن اونا بپر بپر میکردند و میرقصیدند .    تو برنامه هایی که بچه ها اجرا کردند ، امیرمحمد عضو گروه موسیقی بود و با دوستهاش بلز زدند .  همچنین عضو گروه نمایش بود . نمایش گل...
23 خرداد 1394