امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

عشق مامان و بابا

یه روز خوب با دوستهای آمادگی

   دوشنبه 2 شهریور از ساعت 7 تا 9 شب تو پارک شهر مهدهای کودک تحت سازمان بهزیستی جشن بر پا کرده بودند و ما هم از طرف جهان کودک دعوت داشتیم . مطمئن بودم که جشن برای امیرمحمد بدون دوستهای آمادگیش هیچ لذتی نداره بنابراین به مامان دوستهای آمادگیش بارمان و پرهام و رهام و دوست خانه شادیش  آراد پیامک دادم و بهشون گفتم که در صورت امکان ساعت 7 دوشنبه با بچه ها به پارک بیان . دوشنبه روز تولد خودم بود . وقتی از اداره به خونه رسیدم ساعت حدود 4 بود . وقتی کلید درو انداختم  یهویی صدای امیرمحمد اومد که مامانی یه لحظه صبر کن . کنجکاو شدم که موضوع چیه ؟  بعد چند لحظه امیرمحمد گفت مامانی الان بیا ... تا داخل شدم&nbs...
3 شهريور 1394

خرداد ماه و تولدبابایی وبابابزرگ

        یکشنبه 3 خرداد تولد بابایی بود .  از چند هفته قبل امیرمحمد گفته بود که برای بابایی تولد با تم سبیل بگیریم و کلی مهمون دعوت کنیم تا بابایی سورپرایر بشه . ولی خوب خودم خیلی انرژی نداشتم برای همین اصلا از ایده امیرمحمد استقبال نکردم . چون روز تولد از صبح تا عصر دانشگاه بودم برای همین جشن تولد و برای شب بعد گذاشتیم و مادرجون و بابابابزرگ و هاناجون و عمه جون بهناز و هم دعوت کردیم . البته بهشون نگفتیم که تولد باباییه ... وقتی از دانشگاه اومدم با امبرمحمد رفتیم خرید تا برای بابایی کادوی تولد بخریم . بابایی گفت کجا میرین ؟ امیرمحمد هم گفت مثل ابنکه مامانی میخواد برای خود...
7 خرداد 1394

حاشیه های جشن تولد

       روزی که قرار بود فرنوش جون از تهران بیاد به آقای بزرگی(راننده سرویس ) گفتم تا امیرمحمد و به خونه عزیز ببره .  خودم هم از اداره رفتم اونجا . بابایی ساعت 2 به امیرمحمد زنگ زد و گفت بیام دنبالت با هم بریم خونه؟ امیرمحمد هم جواب داد : بابایی فرنوش هنوز نیومده منتظرشم . فرنوشی حدود ساعت 4 اومد . امیرمحمد هم که در پوست خود نمیگنجید . غروب امیرمحمد گفت مامانی  میشه فردا آمادگی نرم   حدود  ساعت 7 گفتم امیرمحمد حاضر شو بریم خونه . جواب داد: مامانی هنوز شام نخوردیم .    وقتی هم که بابایی اومد به بابایی گفت میشه شب همینجا بخوابیم   همه اینها به عشق فرنوش ...
29 بهمن 1393

جشن تولد 6 سالگی امیرمحمد با تم انگری بردز

     از سالهای قبل انگاری تاریخ جشن مهمونی  تولد امیرمحمد برای تعطیلات 22 بهمن ثابت شده . امسال هم روز پنجشنبه 23 بهمن از ساعت 6 مهمونی تولد شروع شد . تم تولد به درخواست امیرمحمد انگری بردز انتخاب شد . البته اول دوست داشت که لاک پشت نینجا باشه ولی نمیدونم چی شد که نظرش عوض شد . به مهمونهای راه دورمون کارت دعوتو از طریق وایبر ارسال کردیم و به مهمونهای نزدیک هم حضوری رساندیم.       فرنوش جون عزیز خاله از روز یکشنبه از تهران اومد قائمشهر خونه عزیز . از عصر روز سه شنبه هم اومد خونه ما کمک خاله جونش . امیرمحمد هم با وجود فرنوش جون  در پوست خودش نمیگنجید .     تقریب...
27 بهمن 1393

جشن تولد 6 سالگی در جهان کودک

    امسال تو آمادگی جشن تولد بچه های متولد زمستان پنجشنبه 16 بهمن برگزار شد . به امیرمحمد و دوستهاش خیلی خوش گذشت . به گفته امیرمحمد دخترهای کلاسشون حسابی رقصیدند و البته بیشتر از همه سوژا . پسرها  هم فقط به دخترها خندیدند . امیرمحمد تو خونه برامون مثل سوژا رقصید.                                                              &nb...
18 بهمن 1393

پیامهای تبریک تولد 6 سالگی ( 6 بهمن 93)

عزیز دل مادر پیامهای تبریک تولدتو مثل سالهای قبل مینویسم . مطمئنم وقتی بخونی حس خوبی پیدا میکنی .  ************************************************************************ عمه جون مریم  :  تولد نی نی قشنگم پیشاپیش مبارک .    ساعت 12:55 تاریخ 93/11/01 فرناز جون و فرنوش جون:    تبریک تلفنی و صحبت با امیرمحمد     ساعت 20:30 تاریخ 93/11/05 فاطمه خانم  ( دختر همکار مامانی آقای بصیر ) : سلام . من چون خودم شب تولد رو بیشتر از روزش دوست دارم از الآن تولد امیرمحمد و تبریک میگم . انشاءالله زیر سایه پدر و مادرش 120 ساله بش...
7 بهمن 1393

6 بهمن 93

     از چند روز قبل از تولد به امیرمحمد قول داده بودیم ببریمش شهر بازی . موقع حاضر شدن امیرمحمد گفت مامانی یه خبر جدید ! فهبمه جون ( معلم موسیقی آمادگی ) به من گفت یه شهر بازی جدید افتتاح شده اسمش هم باب اسفنجیه . به مامانی وبابایی بگو ببرنت اونجا . خیلی قشنگه . مامانی میشه بریم اونجا ؟؟؟؟ بهش گفتم حالا یه روز دیگه اونجا هم میریم !! فهیمه جون از کجا میدونست که ما قرار بریم شهر بازی ؟ و این هم قیافه امیرمحمد     بعد از ظهر روز تولد به همراه بابایی و پسری رفتیم بابلسر. شهر بازی سی گل بسته بود و ساعت 7 باز میشد . رفتیم خرید . اول رفتیم فروشگاه خانه و کاشانه.  امیرمحمد برای خودش کلی خرید...
7 بهمن 1393

هورا امیرمحمد 6 ساله شد ...

مادرانه هایم را با تو آغاز کردم که بهترین فرشته همه دنیایم هستی. شش بهمن  87، روز زمستانیم  را بهار کردی با قدمهایی که بوی طراوت و زندگی می داد. امیرمحمدم  ، نورچشمم، پاره تنم... تو آمدی با لبخند شیرینت، باگرمای دلپذیرت، بانگاه بی نظیرت. چگونه برایت از شادیم بگویم؟ ازشوق دیدارت...از لحظه تولدت... توآمدی وبه زندگیمان رنگ تازه ای دادی...چونان رنگ گلهای بهشتی با عطری دلاویز وبه غایت مدهوش کننده... عظمت پروردگار رادرظرایف وجود دوست داشتنی ات می جوییم وخداراباتمام ذرات وجودمان می ستاییم... پسرم،عزیزترینم با تو بودن احساس قشنگی در من بوجود می‌آورد که به هیچ عنوان قادر به توصیفش نیستم. شنیدن...
6 بهمن 1393

تولد مامانی

تولد تکرار امیدواری خداوندی است .    2 شهریور تولدم بود . بابایی و امیرمحمد برام کیک خریدند . باید شمع 37 سالگیمو فوت میکردم ولی بابایی لطف کرد و شمع  36 خرید تا خیلی احساس پیری نکنم .   کیک شکل یه کنده درخت بود که البته به نظر من برای جمه سه نفره ما خیلی بزرگ بود ولی بابایی اینطوری فکر نمیکرد ناگفته نماندکه خیلی هم خوشمزه بود. امیرمحمد تا میتونست به همه جای کیک انگشت زد ، بعد هم حسابی همه جای کیک و فشفشه بارون کرد . فشفشه ها رو روشن کرد .    شمعها رو فوت کرد و حتی کیک و هم برید . هر چی ازش خواستیم برامون برقصه اینکارو نکرد . به شدت درگیر فشفشه ها بود . بعد از تولد ه...
8 شهريور 1393