امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه سن داره

عشق مامان و بابا

عید قربان

عید قربان امسال منزل بابابزرگ بودیم . دور روز قبل از عید ، بابایی به همراه بابابزرگ گوسفند خریدند . صبح عید اول به دبدن بابابزرگ و عزیز رفتیم . امیرمحمد هم از خاله جون فهیمه و زن دایی الهام و عزیز کادوی کلاس اولیشو گرفت . خاله جون براش یه ساعت زنگی بزرگ و خوشگل خرید . زن دایی الهام و عزیزهم پول نقد دادند . بعد به خونه بابابزرگ و مادرجون رفتیم ولی تا رسیدن ما گوسفند و کشته بودند . امیرمحمد و آقا ایلیا هم کلی کباب خوشمزه خوردند . بعد نهار دوباره به خونه عزیز رفتیم . چون شب عروسی دختر عموی مامانی تو فیروزکوه دعوت داشتیم سریع حاضر شده و همگی با خانواده خاله جون فهیمه راهی فیروزکوه شدیم . امی...
7 مهر 1394

ماه رمضان و شبهای قدر

     تعطیلات ماه رمضان یعنی 17 و 18 و 19 تیر به کتالان رفتیم . عمو همت و خاله جون فهیمه شب بیست و یکم ماه رمضان در مسجد کتالان افطاری میدادند . از اداره که اومدم خونه راهی شدیم دایی جون بهمن هم با ما اومد . حدود ساعت 6 به مسجد رسیدیم .  امیرمحمد دو تا دوست به اسمهای علیرضا و محمد طاها پیدا کرد و با اونها مشغول شد . مراسم بسیار باشکوه بود و همگی روزه داران  برای شفای عمو همت دعا خوندند . امیتیس جون هم این چند روز کتالان بود و با امیرمحمد بازی میکردند . عمو همت چون جلسه شیمی درمانی داشت به افطار نرسید و  روز بعد با عمو اشکان به فیروزکوه اومد و ما هم به دیدنش رفتیم .    امیرمحمد...
20 تير 1394

محرم 93

        شنبه های هر هفته تو کلاس آمادگی برای بچه ها یه داستان تعریف میکنند . تکلیف بچه ها هم اینه که داستان و تو خونه برای والدینشون تعریف کنند تا والدین در دفتر داستان یادداشت کنند . داستان شهر فراموشی داستان شنبه 10 آبان بود که موضوعش در مورد  تنها گذاشتن امام حسین و یارانش از طرف مردم شهر کوفه بود. البته امیرمحمد کلا داستان و فراموش کرده بود .    یکشنبه 11 آبان مراسم عزاداری در جهان کودک برپا بود . امسال امیرمحمد و دوستهاش با کمک خانم مربیهای آمادگی زنجیرهای کاغذی درست کرده بودند . بعداز ظهر با امیرمحمد بیرون رفتم و براش طبل خریدم .    صبح روز تاسوعا امیرمحمد با بابایی راهی خ...
16 آبان 1393

عید قربان در کتالان

     بعدازظهر پنجشنبه 10 مهر راهی کتالان شدیم . شام خوردیم و بعد ازشام  امیرمحمد زود خواببد . خیلی خسته بود . صبح روز جمعه بعد ازخوردن صبحانه رفتیم فیروزکوه خونه خاله جون فهیمه . نون سنگگ داغ خریدیم و از خواب بیدارشون کردیم . دوباره اونجا هم صبحونه خوردیم . بعد بابایی و عمو همت و عمو اشکان به همراه امیرمحمد رفتند بیرون و حسابی دور زدند . امیرمحمد و به دو پارک بردند و حسابی باهاش بازی کردند .      شام عروسی برادرزاده عمو همت دعوت بودیم . قبل از رفتن به عروسی امیرمحمد تو ماشین خوابش برد . بعد هم که بیدارشد عنق بود . حتی بودن در کنار فرناز و فرنوش و امیتیس هم خوشحالش نکرد . مراسم کادو دادن خیلی طو...
15 مهر 1393

محرم 92

  سه شنبه 21 آبان مراسم عزاداری در مهد کودک امیرمحمد خان برگزار شد . آخر وقت مرخصی گرفتم و  با بابایی رفتیم مهد دنبال امیرمحمد . پسرم تعریف کرد که همه بچه ها رفتند تو حیاط ، یونا نوحه خوند و بچه ها زنجیر زدند .             صبح روز تاسوعا شله زرد درست کردم و امیرمحمد و بابایی برای همسایه ها بردند . بعد به خونه مادرجون رفتیم تا برای عزاداری همگی به سمت بادله ساری بریم . تو فاصله ای که بقیه حاضر بشن و راه بیفتیم  امیرمحمد طبل میزد ، ایلیا سنج و بابابزرگ هم نوحه میخوند و زنجیر میزد . شیر تو شیری شده بود . با مادرجون و هانا جون و عمه جون بهناز به سمت ساری رفتیم . به منزل...
25 آبان 1392

عید قربان

   کاردستی امیرمحمد به مناسبت عید قربان        امسال چون بابابزرگ (بابای بابایی) بخاطر جراحی که انجام داده بود پادرد داشت شب عید قربان به خانه شان رفتیم تا بابایی صبح در کشتن گوسفد کمک کنه . شام خونه مادرجون خوراک لوبیا بود که امیرمحمد دوست نداره . وقتی لوبیا رو رو سفره گذاشتند ، یواشکی در گوشم گفت : مامانی فقط لوبیا دارن ؟     گفتم برای شما سیب زمینی میریزم لوبیا نمیریزم . دوباره گفت : مامانی گوشت ندارن ؟ قربون پسر شکموی گوشتخوارم برم  ... عمه جون خدیجه که متوجه گفتمان ما شد فوری گوشت مرغی که از نهار پخته بودند و گرم کرد و برای پسرک ما آورد .    خواب خونه عمه جون ...
26 مهر 1392

محرم سال 91

     با آب طلا نام حسين قاب کنيد                               با نام حسين يادي از آب کنيد   خواهيد که سربلند و جاويد شويد                            تا آخر عمر تکيه بر ارباب کنيد                            &nbs...
7 آذر 1391

عزاداری در مهد کودک ...

           هلال ماه محرم است، دلم شكسته‌ي غم است             ندا رسد ز آسمان محرم است، محرم است بغض‌ها گلوي محبين حضرتش را مي‌فشارند و قلوبشان تنگ و نالان شده است. و اين نوا شنيده مي‌شود:                        با اين چه شورش است كه در خلق عالم است                            ...
3 آذر 1391