امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه سن داره

عشق مامان و بابا

اردو آمادگی - پارک جوارم

1394/3/25 23:42
817 بازدید
اشتراک گذاری

   پنجشنبه 21 خرداد 94 یک روز بعد از جشن فارغ التحصیلی آمادگی ، آخرین اردوی جهان کودک در سال تحصیلی 93/94 برگزار میشد . خودم اصلا نمیتونستم با امیرمحمد برم . تصمصم گرفتیم از هانا جون خواهش کنیم که با امیرمحمد بره اردو ولی متأسفانه هانا جون هم به امبرمحمد جواب منفی داد و البته من هم که نمیخواستم ناراحتی پسر کوچولوم و ببینم هر جوری بود از اداره مرخصی گرفتم تا امیرمحمد برای آخرین بار با دوستهای آمادگیش تفریح کنه و بهش خوش بگذره . چهارشنبه بعد از جشن آمادگی رفتیم خرید و کلی خوراکی خوشمزه خریدیم . برای نهار روز بعد کتلت و همبرگر درست کردم . صبح هم بابایی ما رو ایستگاه قطار رسوند . حرکت با قطار به مقصد امامزاده عبدالحق زیرآب بود . بعد از زیارت هم دو تا اتوبوس میومدند دنبالمون و به پارک جوارم میرفتیم .  چشمک

با رسیدن به ایستگاه کم کم دوستهای امیرمحمد هم به ما ملحق شدند و چند تایی عکس ازشون گرفتم .خندونک

   تا رسیدن قطار بچه ها کلی ورجه وورجه و بدو بدو کردند . قطار که رسید همگی بدو به سمت قطار. با اینکه از قبل با مدیریت راه آهن هماهنگ شده بود ولی قطار مملو از مسافر بود و هیچ جای خالی برای نشستن نبود . غمگین وقتی به امامزاده رسیدیم بچه ها مشغول بازی شدند و مامانها هم جاگیر شده و بساط صبحانه را مهیا کردند .

* رهام - امیرمحمد - بارمان - رضا - پرهام *

حدود ساعت 9 دو تا اتوبوس اومدند دنبالمون و همگی راهی پارک جنگلی جوارم شدیم . تو ماشین هم بچه ها حسابی بزن و بکوب کردند . بوس  امیرمحمد و بارمان و پرهام و علیرضا یکسره با هم بودند .چشمک

یعنی تا میتونستند شیطنت کردند . خندونک

     بعد از رسیدن به پارک جوارم هم بچه ها مشغول بازی شدند . ما هم بساط نشستن و آماده کردیم . بعد با بچه ها و مامانها و با حضور خانمهای مربی کلی بازیهای گروهی کردیم . برای امیرمحمد هم یه حباب ساز خریده بودم که خیلی از بچه ها سرگرمش شدند . چشمک

*  بارمان - امیرمحمد- پرهام *

*  بارمان - امیرمحمد - پرهام - رضا *

     همه مامانها غذا داشتند ولی به درخواست امیرمحمد دوستهاش مهمون ما بودند به همشون ساندویچ دادیم و چقدر هم دوست داشتند . بوس بعد از کلی بازی و سرو صدا حدود ساعت 2 به سمت قائمشهر برگشتیم و البته در برگشت هم بچه ها بزن و بکوب اساسی تو اتوبوس داشتند . یعنی حسابی بهشون خوش گذشت ... محبت

******************************************************

اگر مجبور باشم انتخاب کنم

بین دوست داشتنت یا نفس کشیدن

از آخرین نفسم استفاده می کنم

تا به تو بگویم پسرم دوستت دارم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)