تعطیلات عید فطروکتالان ونمرود ومیورد
برای تعطیلات 3 روزه عید فطر قرار بود با خاله جون فهیمه و خونوادش به همدان بریم ولی بخاطر بیماری عمو همت همگی باز به فیروزکوه و کتالان رفتیم تا همگی در کنار هم باشیم .
بعد از ظهر جمعه برای هواخوری همگی رفتیم نمرود .
امیرمحمد با فرناز جون و فرنوش جون مشغول بازی بدمینتون شد .
چند تا عکس هم با فیگورهای قشنگ گرفت .
تو آب رودخونه هم رفتند ولی آب به شدت سرد بود و امیرمحمد حاضر نشد کفشهاشو دربیاره .
عمو اشکان هم کباب گوشت خوشمزه ای برامون درست کرد و حسابی خوردیم . یعنی عالی بود ...
بعد از نمرود من و امیرمحمد به خونه خاله جون رفتیم . روز بعد همگی دوباره به کتالان رفتیم . نهار خونه عزیز بودیم . شب بیست و هشتمین سالگرد ازدواج خاله جون فهیمه و عمو همت بود . همگی اونجا دعوت داشتیم .
با قلبی سرشار از شادی و شور خوشبوترین و لطیف ترین گلهای هستی را
همراه با خوش آهنگترین ترانه گیتی
به مناسبت سالروز ازدواجتان تقدیمتان می کنیم
دوستتون داریم ... خیلی زیاد ...
شام جوجه کباب و میگو کبابی بود که امیرمحمد حسابی با میگو حال کرد و به من گفت که مامانی همیشه برام این مدلی میگو درست کن ...
باز هم شب ما اونجا موندیم و امیرمحمد دوباره پیش فرنوش جونش خوابید . روز بعد ساعت 8 صبح بعد از خوردن صبحانه همگی به کتالان رفتیم چرا که قرار بود به میورد بریم . خاله جون فهیمه و عمو همت سوار ماشین ما شدند . ولی ماشین عمو همت به بالای کوه نمیومد بخاطر همین عمو اشکان نیسان عموشو و امانت گرفت تا بقیه سوار شن. امیرمحمد هم با فرناز جون و فرنوش جون سوار نیسان شد و چقدر هم بهش خوش گذشت .
اونجا مهمون پسر عمه عمو همت بودیم . یه پسر کوچولو به اسم جاوید داشتند که با امیرمحمد دوست شد .
قبل از نهار به امامزاده قاسم رفتیم . داداش و پسر عمه عمو همت برای سلامتیش دو تا گوسفند نذر کرده بودند و همگی به امامزاده رفتیم تا گوسفندها رو به نیت سلامتی عمو همت قربونی کنند .
محمد طاها دوست امیرمحمد هم با بابا و مامانش به اونجا اومد و امیرمحمد هم خوشحال از دیدن دوستش
بچه ها با باباهاشون باز رفتند کوهنوردی .
نهار هم مهمون خونه پسر عمه عمو همت بودیم والبته نهار ته چین خوشمزه ای بود که با کره محلی حسابی عطر و بوی خوبی داشت و امیرمحمد ازم خواست برای جشن تولد امسالش این غذا رو برای مهمونهامون درست کنم .
بعد از نهار به سمت کتالان حرکت کردیم در حالیکه هوا منقلب شده بود و بارون گرفته بود . در زمان خیلی کمی بارون تبدیل به سیل شد . شانس آوردیم که زود به کتالان رسیدیم . غروب هم راهی قائمشهر شدیم . زیرآب بخاط بارون و سیل جاده ترافیک بود . حدود 4 ساعت تو راه بودیم . روز بعد متوجه شدیم که بارون و سیل سبب خرابی زیادی در منطقه سوادکوه شد .
آنقدر قوی باش تا هر روز با زندگی روبه رو شوی…
زندگی یک مسابقه نیست،
بلکه سفری است که هر قدم از مسیر آن را
باید لمس کرد، چشید و لذت برد…