امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

عشق مامان و بابا

مقدمات رفتن به مدرسه و کلاس اول ابتدائی -1

1394/5/22 22:23
870 بازدید
اشتراک گذاری

    

 یکی از دغدغه های امسالم ثبت نام کلاس اول امیرمحمد بود . با وجود دوستهای خوبی که داشتم و با کلی تحقیق و تفحص مدرسه پیشرو  انتخاب شد . یه روز با بابایی و امیرمحمد به مدرسه رفتیم تا فضای اونجا رو ببینیم . با استقبال خوب آقای عابدی مدیریت مدرسه روبرو شدیم . بعد از صحبتهای اولیه آقای عابدی از اهداف مدرسه و کارهایی که در طول سال تحصیلی برای دانش آموزان  انجام میشود برامون توضیح دادند . در ابن بین هم امیرمحمد مشغول بازی دومینو شده بود . چشمک  بعد از پایان صحبت به پیشنهاد آقای عابدی از کل فضای مدرسه بازدید کردیم . کارگران مشغول کار بودند و در حال رنگ آمیزی ساختمان . در داخل  حیاط  امیرمحمد به سمت توالت و آب خوری رفت و از اونجایی که آقا پسر وسواس تشریف داره جایی که توجهش و جلب کرد همون توالت بود که گفت مامانی ببین چقدر دستشویی اینجا تمیزه گیج   خنده  گیج

   روزی که باید امیرمحمد و به سنجش میبردیم بابایی امیرمحمد و به خونه مادرجون برد . ساعت سنجش 11 صبح بود . از اداره مرخصی گرفتم و با امیرمحمد رفتیم برای سنجش .  کارمون حدود دو ساعت طول کشید . امیرمحمد چند تا دوست جدید پیدا کرد . اواسط کارمون بابایی هم به ما ملحق شد . سنجش بخوبی انجام شد و همه چی خوب بود تنها مشکل BMI پایین بود که اونم بخاطر وزن پایین امیرمحمد . خوب چکار کنیم ؟ هر کاری می کنیم چاق نمیشه ... البته بماند که خودش هم اصلا دوست نداره چاق باشه !!! سوال

     یه روز دیگه به کلاس آمادگی والدین دعوت شدیم . زمان کلاس از ساعت 8 صبح تا 12 بود . باز هم من و بابایی زمانها رو تقسیم کردیم .گیج بابایی کلاس 2 ساعت اول و رفت . من هم کلاس دو ساعت دوم و رفتم . کلاس خیلی خوبی بود و در مورد نظام آموزشی جدید اطلاعات خیلی خوبی بهمون دادند . تشویق

  یه روز هم به مرکز بهداشت رفتیم و واکسن 7 سالگی امیرمحمد خان و زدیم . پسرم خیلی هم قوی بود و اصلا جیکش در نیومد ولی دو روز بازوش درد میکرد و به خانه شادی نرفت . گریه

   و یه روز دیگر هم امیرمحمد و به تولیدی پوشاک شنل برای اندازه گیری لباس کلاس اول بردیم و آقای نوروزی سایز لباسشو مشخص کرد و البته الان لباس امیرمحمد خان آماده و تو کمدش آویزون  و منتظر اول مهر . چشمک

فقط مونده خرید لوازم التحریر و کیف و کفش که البته هنوز قسمت نشده .... متفکر

اینجاست که عطر حضورت…همان هوای نفس های من است …

و با این نفس هاست که زنده مانده ام ...

تو مال منی و من از همه کس بی نیاز مانده ام !!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)