مقدمات رفتن به مدرسه و کلاس اول ابتدائی -2
یه روز بعدازظهر با امیرمحمد رفتیم خرید تا برای مدرسه کیف و کفش بخریم . امیرمحمد گفت مامانی کیف نمیخوام کیف آمادگیم و میبرم . اون کیف چرخدار بن تن هم که دارم . من هم در کمال ناباوری موافقت کردم و گفتم فقط باید کیفتو بندازم تو لباسشویی تا حسابی تمیز تمیز بشه . بهم گفت مامانی یادت رفت اون موقعی که کیف و خریدیم آقای فروشنده گفت کیف و تو لباسشویی نندازین چون ممکن عکس روی کیف پوست بشه و من موندم واقعا هاج و واج !!! !!! !!! یعنی میشه یعنی داریم ؟؟؟ در هر حال از خرید کیف منصرف شدیم . امیدوارم همیشه اینطوری باشه و به وسایلی که داره قانع باشه .
رفتیم پاساژ هادی و امیرمحمد از کفش فروشی آقای کاظمی برای خودش کفش انتخاب کرد . خیلی از کفش خوشش اومد و در حالیکه کفش و پوشیده بود گفت مامانی با همین بریم خونه . گفتم آخه مال مدرسه است الان میخواهی بپوشی ؟ گفت خوب حالا بعدا یک کفش دیگه برای مدرسه هم میخریم . والا نه به اون کیف نخریدن و نه به این دو تا کفش خریدن ... وقتی رسیدیم خونه گفت : مامانی لطفا کفشمو تمیزکن تا از تمیزی برق بزنه دیگه نمیپوشم تا مدرسه شروع بشه
مدیریت مدرسه پیشرو آقای عابدی برامون پیامک فرستادند که برای خرید لوازم التحریر به بوستان کودک بریم . با بابایی و امیرمحمد راهی بوستان کودک شدیم . به محض ورود امیرمحمد به سمت قفسه دایناسورها رفت .
بوستان کودک یه بسته برای بچه های کلاس اول آماده کرده بود و البته بعضی چیزها به انتخاب خودمون بود . مداد و پاک کن و مدادتراش و لیوان و ظرف غذا و ...
امیرمحمد به من گفت مامانی خودت انتخاب کن من میخوام دایناسورها رو ببینم . هر کاریش کردم راضی نشد تا اینکه بابایی گفت الان مامانی همه رو برات دخترونه انتخاب میکنه با این حرف بابایی از دایناسورها جدا شد و وسایلش و انتخاب کرد .
ظرف غذا و لیوانشو قرمز انتخاب کرد . بقیه وسایلش هم سبز و نارنجی شد .
گذشته هايت را ببخش ،
زيرا آنان همچون كفش هاي كودكي ات نه تنها برايت كوچكند،
بلكه تو را از گام برداشتن هاي بلند باز ميدارند ...