نشانه های آمدن
... شب بود .تنها بودم . از ۱۰ روز قبل فرناز اومده بود پیشم ولی دو روز قبل از اون شب رفته بود.بابایی تازه اومد خونه . ساعت ۱۰ و نیم شب یهویی یه دردی احساس کردم . با خودم گفتم خودشه منتظرت بودم . سعی کردم خونسرد باشم . به بابات چیزی نگفتم به دکتر زنگ زدم اونم گفت وقتشه ... گفت برو بیمارستان تا بیام . رفتم دوش گرفتم . از حمام که اومدم بیرون ، دیدم عزیز رو مبل نشسته . بابایی رفته بود دنبالش... حواسش جمع مکالمه تلفنی من با دکتر و شنید... نگرانی رو تو چشای هردوشون دیدم ... خودم خیلی خونسرد بودم .. ساعت ۱ رسیدیم بیمارستان . بردنم اتاق زایمان ... کم کم شروع شد &nbs...
نویسنده :
مامان امیرمحمد
11:58