تولد خاله جون فهیمه در کتالان
این روزها به واسطه گرمای زیاد هوا ، آخر هفته به کتالان میرویم . خودم به شخصه در روزهای گرم ، رفتن به کوه را به رفتن به دریا ترجیح میدهم . بابایی و امیرمحمد آخر وقت پنجشنبه میان اداره دنبالم و سه تایی به کتالان به منزل عزیز و آقاجون میرویم .
۱۲ مرداد تولد خاله جون فهیمه بود . چون ماه رمضان بود جشن نبود فقط کیک بریدن و کیک خوردن . بعد از افطار با حضور تمام اعضای خانواده آقاجون و البته با حضور افتخاریه امیرمحمد و امیتیس جون و با روشن کردن فشفشه و زدن برف شادی و شیطنت بچه ها تولد برگزار شد . شمع تولد توسط خاله جون فهیمه و امیتیس و امیرمحمد خاموش شد . کیک هم توسط دوتاشون بین همه پخش شد . البته تزئین کیک و فرناز جون و فرنوش جون انجام داده بودند .
جاي هيچکس را هيچکس ديگر نميتواند پر کند !
خواهر مهربان و عزیزم تولدت مبارک .......
موقع خواب هم شیطنت امیرمحمد گل کرد . این هم ساندویچ امیرمحمد با آشپزی فرناز جون !!!!
امیرمحمد الآن بزرگتر و البته عاقل تر از امیتیس شده . امیتیس جون که قربونش بره عمه خیلی بلا و شیرین زبون شده . چند باری که تلفنی باهاش حرف زده بودم بهش قول دادم براش تل بخرم . ولی نشد . شنیدم پیش فرناز و فرنوش گفته که عمه عزیزو دوست ندارم ... به من قول داده برام تل بخره ولی نخرید .
حرفهاش باعث شد که از اداره مرخصی ساعتی بگیرم و برم براش چند تا تل و سنجاق سر و کلیپس و کلاه بخرم ... وقتی بهش دادم خیلی خوشحال شد . تک تک وسایلو رو سرش امتحان کرد . ازش پرسیدم امیتیس جون دوست داری عمه عزیز دیگه برات چی بخره ؟ با اون صدای قشنگ و آرومش گفت : اوژ لب . فرهاد که شاهد گفتگوی مابود با عصبانیت به امیتیس گفت : چی گفتی ؟ عزیزم که قربونش برم فوری گفت : هیچی هیچی ...
تکیه کلام امیرمحمد قبلا کله پوک و دیوونه بود . الآن خیلی کمتر این کلمات و میگه . وقتی عصبانی و ناراحت بشه میگه دیگه دوستت ندارم . بجای دیوانه هم میگه دیو ، بجای کله پوک هم میگه کله یا کله پاچه یا کله سا . بالاخره اصل کلمه را عوض میکنه . به قول بابایی حذف به قرینه میکنه ولی معنیشو میرسونه .
برای بازی امیرمحمد فقط خمیربازی برده بودم . ولی امیتیس یه سبد اسباب بازی آورده بود . که البته به سختی به امیرمحمد میداد ولی امیرمحمد خمیرشو میداد که باهم بازی کنند . قربونش برم دیگه بزرگ شده . آقا شده . خودش میگه امیتیس الآن کوچیک ، نی نیه ... تازه امیتیس خانم دست بزن هم پیدا کرده ... وقتی هم کاری برخلاف میلش بکنیم فوری میگه : تو گم شو . یا دور اتاق میگرده، تند و تند میگه : من بابایی مو میخوام .... مطمئنا چند وقت دیگه اخلاقش خیلی خیلی بهتر میشه ...
امیرمحمد هم اداشو درمیاره ... من بابایی مو میخوام ...
فرناز و فرنوش، بیچاره ها از دست دوتا وروجک ذله شده بودند . هر دو تا بچه ، حساس و حسود . به این توجه کن ، به اون توجه کن . فکرشو بکنید چه شود ....