امیرمحمد و آقا ایلیای جنگجو
جمعه ساعت هفت و نیم صبح شنیدم که امیرمحمد گفت :
مامانی کجایی ؟ من دیگه خواب ندارم . پاشو پاشو به من صبحانه بده دیگه.
علیرغم اینکه خیلی دلم میخواست بخوابم ولی چاره ای جز بیداری نبود .
امیرمحمد! به مامانی سلام نکردی ؟
سلام مامانی دیگه چی ؟
اوم صبح بخیر خوب خوابیدی ؟
آره خوابم دیدی؟
آره خواب ستاره ها رو دیدم . امیرمحمد صبحانه چی میخوره ؟
پنیر کره عسل گردو حلواارده مامانی برام املت درست میکنی ؟
آره پسرم املت هم درست میکنم ولی شیر چی ؟
شیر هم میخورم که قوی بشم . امیرمحمد یادمون رفت یک کاری هم بکنیم .
چی ؟ بچه که از خواب پا میشه ؟
جیش داره . بدو بریم دستشویی .
این گفتمان من و پسرم در اولین ساعات صبح جمعه بود .
بعد از اینکه صبحانه خوردیم . برای نهار لوبیا پلو و سالاد شیرازی درست کردم. امیرمحمد هم مشغول دیدن برنامه جمعه به جمعه عمو قناد بود . به مادرجون زنگ زدم . جواب ندادن . به خونه عمه جون خدیجه زنگ زدم . گفت که امیرآقا و عمه جون مهناز از ساری اومدن مادرجون و بابابزرگ هم رفتن اونجا . این بود که ما هم غذامونو برداشتیم و رفتیم منزل عمه جون خدیجه تا نهارو همه دور هم باشیم .
عمه جون خدیجه یه شعری برای امیرمحمد میخونه که اونم خیلی دوست داره شعرشم اینه :
بور بور کله داره همه همه کله داره
در حال بالارفتن از پله بودیم که امیرمحمد گفت : مامانی میدونی الآن عمه جون بور بور کله داره میخونه .
این هم عکس بدو ورودمون به منزل عمه جون خدیجه . امیرمحمد مستقیم رفت به اتاق آقا ایلیا و سراغ اسباب بازیهاش . عمه جون خدیجه هم هیچ محدودیتی برای امیرمحمد نمیذاره . امیرمحمد میتونه با هرچی میخواد بازی کنه . بشکنه بریزه ... ایلیا هم به قدری وسیله بازی داره که اتاقش مثل مغازه میمونه . دو تا پسر شیطون افتادن به جان اسباب بازیها و اتاق ایلیا مثل بازار شام شد .
کلی باهم بازی و شیطونی و مبارزه کردن البته به همراه اندکی دعوا !!!!!
اینجا از امیرمحمد خواستم ژست بگیره . قربونش برم فقط همین یه ژستو بلده ولی آقا ایلیا تا بخواهین براتوت ژست میاد .
به قدری شیطنت کردن که هر دو خسته شدن دیگه بازیشون به دعوا رسیده بود . اینطوری شد که آقاایلیا با باباش رفت منزل مادر بزرگش . دیگه خانه پر از اسباب بازی عمه جون خدیجه بود و امیرمحمد تنها .
حسابی شلوغ کاری کرد . بعد که خسته شد به عمه جون گفت برام برنامه کودک میذاری ؟ بالاخره یه کمی دراز کشید تا برنامه کودک ببینه . یکی دو ساعت بعد ایلیا برگشت خونه و امیرمحمد که تا قبلا ازاومدن ایلیا به آرومی مشغول دیدن تلویزیون بود دوباره شیطنتش گل کرد ولی قبل از اینکه دوباره داد ایلیا دربیاد حاضر شدیم و رفتیم به سمت خانه . پسرک به قدری خسته بود که تو ماشین خوابش برد . در حال رفتن به خونه علیرغم اینک روز جمعه بود ولی اکثر فروشگاهها و مغازه ها بخاطر نزدیک شدن نوروز باز بود و چون پسرک خواب بود به بابایی گفتم بهترین موقع برای خرید . دو سه ساعتی درگیر خرید بودیم تا اینکه پسرک هم بیدار شد . با هم رفتیم براش کفش خریدیم . موقع برگشت به یالیت رفتیم . امیرمحمد هی میگفت نرو مامانی نرو . بابایی بهش گفت بیا ما بریم دور بزنیم تا مامانی هم خریدشو بکنه . در حال دیدن لباسهای فروشگاه یالیت بودم که دیدم امیرمحمد و بابایی اومدن .. امیرمحمد گفت مامانی رفتیم کباب ترکی بخوریم ولی آقا کارت نمیگیره . بابایی هم پولش تموم شده . اینجا بانک نداره که بابایی با کارتش پول بگیره . مامانی شما پول داری به ما بدی بریم کباب بخوریم ؟ قربونش بره مادر آره پسرم بعد که پولو گرفت گفت :مامانی هر وقت برای خودت لباس خریدی بعد بیا پیش ما کباب بخور باشه ؟ باشه پسر قشنگم .
خریدم که تموم شد به بابایی و امیرمحمدی که با ولع در حال خوردن دوغ و کباب بود ملحق شدم .
مامانی کبابش خیلی خوشمزه .بیا بخور .. نوش جان عزیز دلم