مطب دندانپزشکی
سه شنبه 9 اسفند ساعت 7 شب از دکتر خدادادی فوق تخصص دندان پزشکی اطفال برای امیرمحمد وقت گرفتم تا وضعیت دندونهاشو چک کنیم . به همراه بابایی به مطب دندانپزشکی رفتیم . اتاق انتظار خیلی قشنگ بود . دکور اتاقها دقیقا طبق سلیقه بچه ها طراحی شده بود . بیشتر شکل مینی پارک بود . امیرمحمد چند دقیقه ای به بازی با وسایل اتاق مشغول شد .
و از سر کنجکاوی به تمامی وسایل سرک کشید . در حدی که صدای خانم منشی دراومد و بهش گفت امیرمحمد برو بغل مامانت بشین . با دلخوری کنار من نشست ولی بعد از چند ثانیه گفت میخوام برم پیش بابایی بشینم ( چون تو بغل بابایی به وسایل بازی نزدیکتر بود ).
تا اینکه نوبتمون شد و به داخل مطب رفتیم . خانم دکتر با مهربانی از امیرمحمد استقبال کرد و بهش گفت بیا رو صندلی دراز بکش تا ببیتم چی شده .
دکتر گفت خوب امیرمحمد چی شده ؟ امیرمحمد گفت : دندونهامو موش خورده دکتر گفت : موش از کجا اومد ؟ جواب داد : من که نمیدونم . مادرجون و مامانی به من شکلات دادن من خوردم بعد دندونهامو موش خورد . مامانی گفت فقط یکی بخور ولی مادرجون باز شکلات داد و گفت اشکالی نداره . خوب مسواک میزنی ؟ آره شبها میزنم .
به دکتر گفتم : امیرمحمد خیلی شکلات میخوره ، قند و نبات هم خیلی دوست داره ولی مسواک به زور باید براش بزنیم . دکتر گفت : امیرمحمد مامانی چی میگه ؟ مسواک نمیزنی؟ جواب داد: میزنم که دکتر گفت گوش کن چی میگم . صبحها خودت مسواک بزن شبها مامانی یا بابایی برات مسواک بزنن با نخ دندون .شکلات هم نباید زیاد بخوری متوجه شدی ؟ آره مامانش اگه مسواک نزد به من زنگ بزن تا بیام با انبر دندونهاشو بکشم تا دیگه نتونه چیزی بخوره . گفتم خانم دکتر آجیل هم زیاد میخوره . دکتر به امیرمحمد که تو بغل بابایی بود دوباره یه نگاهی انداخت و گفت این همه چیز میز که میگین میخوره پس چرا اینقدر لاغر ؟ بابایی گفت والا چی بگیم ما همه تلاشمون اینه که چاقش کنیم ولی نمیشه . دکتر گفت لابد فعالیتش زیاد . منشی هم که تو اتاق بود و شاهد گفتگوی ما فوری گفت : آره خانم دکتر بسکه شیطونی و ورجه وورجه میکنه چاق نمیشه .
همگی به حرف منشی خندیدیم . همون دقایقی که تو اتاق انتظار بودیم کافی بود تا هر کسی متوجه شیطنت امیرمحمد بشه .