امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

عشق مامان و بابا

تعطیلات نوروز 1391

1391/1/17 7:44
836 بازدید
اشتراک گذاری

   برای تعطیلات نوروز ، بابایی برنامه ریزی کرد به شیراز برویم . با مسافرت در ایام عید بدلیل ترافیک جاده ها و شلوغی شهرها مخالفم . ولی خوب باباییه دیگه . عشق سفر . هر کاری کردم راضی به نرفتن نشد .الغرض همسفرهامون امیر آقا و عمه جون مهناز و علی ، عمه جون بهناز و هانا جون و مادرجون بودن .در آخرین دقایق هم پرهام بهمون اضافه شد. ( ساعت 2:40 دقیقه نیمه شب عمه جون مریم تلفن  زد و گفت پرهام اصرار داره که حتما با ما به شیراز بیاد ) دو تا ماشین و 10 نفر آدم . (البته با امیرمحمد اگه اونو جزء آدم بزرگها به حساب بیاریم ) .ساعت ٧  صبح روز 29  اسفند از قائمشهر  به مقصد شیراز راه افتایم . 

              

   با سه چهار ساعت استراحت در طول مسیر برای خوردن صبحانه و نهار و شام حدود ساعت 12:30 به دروازه قرآن رسیدیم . فاصله اصفهان تا شیراز خیلی خسته کننده بود . هر چی میرفتیم انگاری جاده تمومی نداشت .

                

        اولین بار بود که به شیراز میرفتم . خیلی برام جالب بود .  تا مسقر بشیم حدود 3 نیمه شب شد . ساعت 8 و نیم صبح تقریبا همه از خواب بیدار شده بودند .  همگی  با خستگی ناشی از مسافرت به استقبال سال جدید رفتیم . بعد از خوردن صبحانه برای زیارت به شاهچراغ رفتیم . از آنجا نیز به بازار وکیل . چهار روز در شیراز بودیم . از اماکن دیدنی شیراز دیدن کردیم . باغ ارم ، ارگ کریم خان ، سعدیه ، حافظیه ، نارنجستان و...   همه مناظر بسیار دیدنی داشتند .  شبهای شیراز سرد و روزهایش گرم و خشک بود. فالوده شیرازی و بستنی شیراز هم بسیار خوشمزه بود . البته بامیه های خوشمزه ای نیز داشتند . حلوای کنجدی و مسقطی از اصلی ترین سوغاتیهای شیراز هستند .  صنایع دستی بسیار زیبایی هم در بازارهای شیراز یافت میشود .

     شهرستان شیراز با پیشینه تاریخی از دودمانهای هخامنشی و سامانی پیوسته وارث و نگاهدارنده فرهنگ و تمدن ایران باستان زادگاه و جایگاه بسیاری از دلاوران و بزرگان دین و دانش و هنر و حکمت و عرفان بوده و هست و به نوبه خود سهم بزرگی در نگاهداری فرهنگ و هنر و سنن و آثار باستانی ایران دارد و پیشینه اش خیلی بیشتر از آن است که تاریخ نویسان پس از اسلام نوشته اند. 

    به امیرمحمد خیلی خیلی خوش گذشت با وجود امیرآقا و علی و پرهام  و هانا جون که مدام باهاش بازی میکردند . اصلا حوصله اش سر نرفت . هر چی که بیرون میدیدیم میگفت میخوام . مامانی یه کوچولو  فقط یه کوچولو برام بخر . تو بازارهای شیراز که همش بهش میگفتیم هیچی فروشی نیست با ایما و اشاره هم به فروشنده ها میفهماندیم که بگویند چیزی نمیفروشند . امیرمحمد هم شاکی شد و گفت چرا اینا هیچی نمیفروشن ؟

شنبه 5 فروردین به سمت شهر پارسه ( تخت جمشید ) رفتیم و از آنجا دیدن کردیم . به نظرم رفتن به شیراز بدون دیدن تخت جمشید هیچ لطفی ندارد . نهار را در مرودشت  در رستوران اکبرجوجه ای که شعبه اکبرجوجه گلوگاه بود به یاد استان مازندران اکبر جوجه خوردیم . به سمت اصفهان حرکت کردیم .

    اصفهان، یكی از كهن ترین شهرهای ایران است كه از دیر زمان تا كنون به زندگی خود ادامه داده است...

     اصفهان هم شهر بسیار زیباییست . که مرا بسیار تحت تاثیر قرار داد. با زمان محدودی که داشتیم از پل خواجو  و سی و سه پل دیدن کردیم . بسیار زیبا بود. چون تعدادمون زیاد بود هتل خالی پیدا نکردیم بنابراین بابایی گفت یه خونه کرایه کنیم .  امیرمحمد تو ماشین امیرآقا بود . درفاصله ای که بابایی با یه آقایی در مورد اجاره خانه صحبت میکرد رفتم دنبال امیرمحمد تا به دستشویی ببرمش . به بابایی گفتم الآن میام . وقتی برگشتم دیدم هیچ کدام از ماشینها نیستند. به بابایی زنگ زدم گفت فکر کرده سوار ماشین امیرآقا شدم . 200 متری رفته بودند که متوجه غیبت من و امیرمحمد شدند . گفت : عمه جون بهناز اومده دنبالمون . پیاده در حالیکه امیرمحمد تو بغلم خوابش برده بود به سمت ماشین حرکت کردم . نیمی از راه را از پیاده رو و نیمی دیگر را از سواره رو رفتم به ماشین که رسیدم دیدم عمه جون بهناز نیست . تو راه ندیده بودمش . چون با عجله رفته بود موبایلشو با خودش نبرده بود . دوباره من رفتم دنبالش و اینبار با هم برگشتیم . جا ماندن من و امیرمحمد هم  حسابی سوژه شده بود .  همگی به سمت خانه اجاره ای رفتیم . استراحت کردیم و  شام خوردیم . 

       صبح روز بعد بعد ازخوردن صبحانه ، گشتی داخل شهر اصفهان زدیم و بعد از خرید سوغاتی ( گز و پولکی ) به سمت تهران حرکت کردیم . حدود ساعت 2 به کاشان رسیدیم . کاشان هوای بسیار مطبوعی داشت .  در یکی از پارکهای شیراز  نهار خوردیم . دو ساعتی توقف کردیم . در این فاصله امیرمحمد با علی و پرهام به پارک بازی رفت و حسابی بازی کرد وقتی برگشت به قدری هیجان زده بود که فوری مرا بوسید و گفت مامانی رفتم تو دهن اژدها . دور لبش سفید بود گفتم امیرمحمد چی خوردی ؟ گفت علی آقا برام شیر خرید  منم ازش تشکر کردیم مامانی بهش گفتم مرسی که برای من شیر خریدی .

                 

   در قم هم برای خرید سوغاتی ( سوهان ) یکساعتی توقف کردیم . از تهران هم گذشتیم و حدود ساعت 12 و نیم شب به قائمشهر رسیدیم . عمه جون خدیجه برامون آش رشته و عمه جون مریم  سالاد الویه درست کرده بودند. و در خانه بابابزرگ منتظرمون بودند . در راه برگشت همش نگران ماهی قرمز سفره هفت سین و مرغ عشق های امیرمحمد (پرنس و پرنسس ) بودم . چون تنها تو خونه خودمون گذاشته بودیمشون .  به محض پیاده شدن از ماشین به آپارتمان رفتم . ماهی و پرنس و پرنسس سالم و سرحال بودند . خیلی خوشحال شدم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)