امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

عشق مامان و بابا

سیزده بدر 1392

1392/1/16 21:18
1,092 بازدید
اشتراک گذاری

امیدوارم با جمع کردن هفت سین نوروزی، قرآنش نگهدارتان، آینه اش روشنایی زندگیتان ، سکه اش برکت عمرتان،سبزیش طراوت و شادابی دلتان، ماهی اش شوق ادامه زندگیتان را به شما هدیه دهد. 

 

     امسال هم طبق روال سالهای گذشته به همراه خانواده بابایی به ۱۳ بدر رفتیم . به فرح آباد ساری رفتیم . غیر از بابابزرگ و عمو داریوش بقیه بودند . امیرمحمد هم صبح زود به محض اینکه صداش کردم از خواب بیدار شد . سبزه های سفره هفت سینو رو ماشین گذاشتیم و راه افتادیم . البته تا برسیم به ساری سبزه هایی که بالا و جلوی ماشین گذاشته بودیم افتاد . 

           

 اولین خانواده ای که به محل قرار رسید ما بودیم .

               13بدر92

    امیرمحمد با وسایل شن بازی که با خودش آورده بود کنار دریا مشغول بازی شد . اول خیلی مرتب  بازی میکرد که لباسهاش شنی نشن چون بهش گفته بودم مراقب باشه  . ولی کم کم شروع شد . ازم پرسید مامانی میشه کفشمو دربیارم ؟؟   مامانی میشه کلاهمو دربیارم ؟؟ با خودم گفتم بذارم یک روز راحت باشه .  راحتش گذاشتم . بهش گفتم هر کاری دلت میخواد بکن فقط کارهای خطرناک نکن !!!...  اونم که از خداش بود رو شنها دراز کشید ... خودشو دفن کرد ....  با سطل کلی شن رو سرش ریخت و دیگه هر کاری که به فکرش میرسید انجام داد ...  بچه بی جنبه که میگن همینه دیگه !!!!!نیشخند   

         

    ایلیا وقتی رسید شیطنت امیرمحمد چند برابرشد .قبل از اومدن ایلیا با پانیا بازی میکرد . پانیا دختر  کوچولوی خوشگل و ساکتیه که البته روز سیزده بدر مریض هم بود و اصلا صداش درنمیومد و با امیرمحمد هم شن بازی کرد  .

     اما ایلیا و امیرمحمد شیطون ، همش به پویان بیچاره آویزون بودن . پویان با اینکه دبیرستانیه ولی با بچه ها خوب کنار میاد ولی خوب دیگه برای خودش هیچ وقتی باقی نمیمونه و خیلی وقتها علیرغم میل باطنیش با بچه ها وقت میگذرونه .البته ایلیا و  امیرمحمد هم همیشه سر تصاحب کردن پویان با هم جنگ دارن. 

برای اینکه پویان و از دست امیرمحمد نجات بدم پسر شیطونمو بردمش به پارکی که نزدیک محل اسکانمون بود .  

             

   کلی تاب و سرسره بازی کرد و حسابی هم تو شن و ماسه برای خودش غلط زد . برای عکس هم ژستهای زیادی گرفت .

       

   امیرمحمد جوجه کباب خیلی دوست داره ولی به قدری درگیر بازی بود که اصلا نهارش و خوب نخورد .  بعد از نهار عمو مهرداد همه بچه ها رو به قایق سواری برد . امیرمحمد تو بغل پرهام نشست . وقتی برگشت به قدری هیجان زده بود که خدا میدونه . گفت : مامانی میدونی بغل پرهام نشستم قایق خیلی خیلی تند میرفت  عمو مهرداد همش به راننده میگفت آقا یواشتر برو یواشتر برو ولی راننده باز تند میرفت یه عالمه آب ریخت رو سر و کله هممون ... خیلی از قایق سواری خوشم اومد ...

  عصرانه آش رشته ای که مادرشوهر عمه جون مهناز درست کرده بود و خوردیم . امیرمحمد مطلقا آش و سوپ نمیخوره . بهر حال با گره زدن سبزه روزمون و تموم کردیم و به خونه برگشتیم .   امیرمحمد که حسابی خسته و البته گرسنه بود ، گفت مامانی رفتیم خونه برام املت درست کن خیلی گرسنه ام ...  ولی تو ماشین خوابش برد . وقتی رسیدیم خونه دلم نیومد بذارم با اون سر و کله ماسه ای و شکم گرسنه بخوابه . بیدارش کردم اول راهی حمام شد ... وان و پر آب کردم و گفتم با وسایلت بازی کن ... حدود  یک ربع تو وان حمام مشغول بازی بود وقتی خواستم آب وان و خالی کنم یک لایه شن و ماسه کف وان و پر کرده بود . خودش هم با دیدن ماسه ها کلی تعجب کرد ...  بعد از یک حمام اساسی املت خورد و خوابید ... زبان

    تا 16 فروردین هم مهد کودک نرفت ...  در ایام تعطیلاتش شبها زودتر از 11 نمیخوابید و صبحها  هم زودتر از ساعت 10 بیدار نمیشدتشویق   خیلی خیلی خوش به حالش بود ......قهقهه  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان امین
20 فروردین 92 22:48
سلام عزیزم وبلاگ قشنگی دارید مخصوصا پسرتون خیلی شیرین و نازه. خدا واستون حفظش کنه. در ضمن از اینکه به وبلاگ پسرم سر زدید ازتون ممنونم.


ممنون ... خدا نگهدار همه بچه ها باشه ...
مامان ملینا و کوروش
21 فروردین 92 9:09
دوست خوبم ممنون که به وبلاگ پسرم سر زدی و تبریک گذاشتی سال نو شما هم مبارک
امیر محمد جونو ببوسید


ممنونم عزیزم ...
مامان رهام
21 فروردین 92 10:29
ایشا... سال خیلی خوبی داشته باشید.... ما که امسال قسمت نشد بیاییم ساری و بهشهر ...
زهرا(✿◠‿◠)
21 فروردین 92 17:26
سلام عزیزم...
سال نو مبارک!
امیدوارم سال خوبی داشته باشین!


مرسی عزیزم ............
زيبا
22 فروردین 92 0:12
ممنوووووون
مامان بردیا
22 فروردین 92 18:24
خدارو شکر بهتون خوش گذشته همیشه به گردش وشادی
الهام
24 فروردین 92 11:53
عزيززززززززم
چه آماده ايد شما!!!
ايشالا هميشه به گشت و گذار؟!!
حيف نبود جوجه رو به املت خشك و خالي فروختي خاله جون؟؟


واقعا...
الهام
24 فروردین 92 11:54
ماماني اسم كوچيكتو به ما نميگي؟؟؟
مامان بنیتا
25 فروردین 92 16:57
چه گل پسر نازی..خدا براتون حفظ‌ش کنه مامانش ممنون که به وبلاگ دخترم اومدی و تولدشو تبریک گفتی
شهراد
26 فروردین 92 22:01
عزیزم امید وارم سال خوبی را شروع کرده باشی امیرجونمو ببوس و ممنون از حضورت