سفر یهویی به تهران
بابابزرگ چند وقتیه که متاسفانه مشکل قلبش جدی شده . قبل از جشن تولد امیرمحمد دکتر بهش گفته بود که باید بستری بشه ولی بابابزرگ موکول کرد به بعد از جشن تولد . بابابزرگ و عزیز به تهران رفتند و بابابزرگ به توصیه پزشکشون در بیمارستان بهمن بستری شدند . فرنوش جونی بعد از تولد به تهران نرفت و پیش ما موند و حسابی هم اسباب خوشحالی امیرمحمد و فراهم کرد . آخر هفته تصمیم گرفتیم بدون خبر قبلی به تهران بریم . آخر وقت پنجشنبه بعد از ساعت اداری همگی راهی تهران شدیم . نهار به رستوران نمرود رفتیم و جاتون خالی یه نهار حسابی خوردیم . امیرمحمد بیشتر از همه از سس سالاد خوشش اومد و با سالادش خورد . آخه امیرمحمد سالاد نمیخوره . البته تو رستوران هم فقط خیار و گوجه سالادشو خورد . گفت میشه از این سس ها ببریم خونمون ؟ بعد از اتمام غذا مقداری سس هم برای امیرمحمد گرفتیم .
حدود ساعت پنج به تهران رسیدیم . وقتی به خونه خاله جون فهیمه رسیدیم فرنوش آروم در آپارتمان و باز کرد و امیرمحمد رفت داخل خونه . خاله جون فهیمه و فرنازجون و عزیز کلی تعجب کردند و همگی از دیدن ما خیلی خوشحال شدند . در هرحال سورپرایز خیلی خوبی بود .
صبح روز بعد با بابایی و عمو همت به دیدن بابابزرگ رفتیم . خیلی از دیدنمون خوشحال شد . به امید بهبودی بابابزرگ و شفای همه مریضها ...
فرناز جون و عمو اشکان هم امیرمحمد و به پارک ژوراسیک بردند . هوا خیلی سرد بود و فرناز جونی هم حسابی امیرمحمد و پوشوند . در حدیکه امیرمحمد نمیتونست راحت راه بره .
برای امیرمحمدی که عاشق دایناسورهاست خیلی جالب بود و کلی تفریح کرد و بهش خوش گذشت .
عکاس توی پارک از امیرمحمد عکس گرفت و امیرمحمد عکس چاپ شده رو شاسیو برامون آورد . البته یه دایناسور خوشگل هم خرید.
عمو اشکان هم خیلی زحمت کشید و امیرمحمد و بغل کرد و به دهن تک تک دایناسورها رسوند .
از فرناز جون و آقا اشکان بسیار ممنونم که روز تعطیلشون و با امیرمحمد گذروندند و اسباب خوشحالی پسرک ما رو با تفریح بینظیرشون فراهم کردند .
غروب روز جمعه امیرمحمد با عمو همت مهربون به پارک رفت و اونجا هم حسابی بازی کرد .
صبح روز شنبه راهی قائمشهر شدیم . هوا به شدت برفی و جاده هم یخبندان بود . بیشترین برف رودهن و دماوند بود . حدود ساعت 12 به فیروزکوه رسیدیم در حالیکه هوا کمی بهتر شده بود .
بعد از خوردن یه اکبرجوجه نه چندان خوشمزه راهی قائمشهر شدیم. ساعت دو به مقصد رسیدیم . فرنوش جونی هم با ما برگشت و ما هم مسرور از بودن فرنوش در کنارمون .
بازگشته ام
با کوله باری از شعر های ناگفته....
تنها اینجا
مکان امن عاشقانه های من است و تو عاشقانه زندگی منی .....