سفر به کیش - نوروز 94
صبح روز دوم عید سه تایی راهی تهران شدیم . ساعت پروازمون به کیش سه و نیم بعداز ظهر بود . همسفرهامون خاله جون فهیمه و عمو همت و فرنوش جون و فرناز جون و آقا اشکان بودند . چون بلیطهامونو جدا گرفته بودیم ساعت پروازهامون یکی نبود . ساعت یک به منزل عمو همت رسیدیم در حالیکه راهی فرودگاه بودند . به محض ورودمون عمو همت به امیرمحمد عیدی داد . فرناز جون و عمو اشکان هم یک هدیه سورپرایرز برای پسرک ما داشتند . یه تیشرت با عکس چاپ شده امیرمحمد با دایناسور که قبلا تو پارک ژوراسیک انداخته بود . امیرمحمد که حسابی ذوق کرد و همچنین من ...
امیرمحمد خیلی دلش میخواست که با فرنوش بره ولی خوب امکانش نبود . بعد از بدرقه کردن صاحبخانه با نهاری که خاله جون فهیمه تدارک دیده بود و خوراکیهای عید از خودمون پذیرایی کردیم .
بعد یک ساعت استراحت راهی فرودگاه شدیم . امیرمحمد درگیر پله برقی و بالا و پایین رفتن از پله بود . آخر هم یه بار از روی یکی از پله ها افتاد و بیخیال شد.
هواپیما تاخیر داشت . امیرمحمد هم طبق معمول همیشه زودی گرسنه اش شد و غذا خواست . بابایی هم براش ساندویچ خرید .
بالاخره هواپیما پرواز کرد . و امیرمحمد هم خوشحال از اینکه به زودی فرنوش جونشو میبینه .
وقتی به کیش رسیدیم هوا ابری بود و نم نم بارون میومد . به خانواده عمو همت ملحق شدیم . امیرمحمد هم حسابی خوشحال و سرحال از دیدن بقیه . موقع عوض کردن لباسش چند تا سکه از جیبش افتاد . بعد هم کاشف بعمل اومد که سکه های سفره هفت سین و از خونه خاله جون فهیمه برداشته . من هم با ناراحتی براش توضیح دادم که اصلا کار خوبی نکرده .
چند روزی که کیش بودیم خیلی بهمون خوش گذشت . متاسفانه امیرمحمد نتونست از تفریحات دریایی و هوایی کیش استفاده کنه . بخاطر قد و قامت کوچولوش نتونستیم به غواصی ببریمش . شرایط جوی هم برای تفریحات هوایی مثل پاراسل اصلا مناسب نبود.
امیرمحمد و فرناز جون و فرنوش جون و عمو اشکان در ساحل خلیج فارس
عکس زیر : بعد از خوردن یه نهار دریایی فوق العاده امیرمحمد خودشو برای فرنوش جونش لوس کرد تا بغلش کنه .
( تنها سفارش غذای امیرمحمد تو این مسافرت میگو بود . حتما تو مسافرت به کیش غذاهای دریایی امتحان کنید واقعا عالیه ....)
با امیرمحمد در مراکز خرید هم داستان داشتیم .بازدید از مراکز خرید خیلی جالب و تماشایی و البته مورد علاقه خانمها بود . امیرمحمد کلی خرید کرد البته نه به انداره بابایی و عمو اشکان . عمده خرید امیرمحمد تو مرکز خرید پدیده بود که کلی برای خودش اسباب بازی انتخاب کرد . چند باری که امیرمحمد با آقایون میرفت پلاژ ما خانمها هم تو پاساژها کلی برای خودمون دور و چرخ میزدیم . امیرمحمد تو پلاژ آب بازی و شنا هم نمیکرد فقط شن بازی .میگفت که آب سرد ....
بادکنک انگری بردزی که با گاز هلیوم پرشده بود از روز اول مسافرت تا روز آخر همراه ما بود . البته بعد یه بادکنک السا آنا هم اضافه شد . امیرمحمد گیر داده بود که بادکنکها رو حتما با خودمون ببریم خونمون حتی تا فرودگاه هم بردیم ولی با گاز هلیوم اجازه ورود به هواپیما رو ندادند . بادکنکها را در سالن فرودگاه رها کردیم .
امیرمحمد در شهر تاریخی حریره
امیرمحمد در کاریز با فرنوش بود . کنار یه سفره خونه یه حوض پر از ماهیهای کوچکی بود که امیرمحمد کلی از دیدنشون ذوق کرد .
امیرمحمد و بابایی و کشتی یونانی . اولین باری که به دیدن کشتی یونانی رفتیم شب بود . در ساحل چادرهای زیادی از اقوام مختلف کشور برپا شده بود و انواع و اقسام خوراکیها و همچنین سوغاتی وجود داشت . یه کشتی چوبی بزرگ بازی هم در ساحل بود که کلی بچه اونجا مشغول بازی بودند . امیرمحمد هم مشغول بازی شد . بعد از مدتی رفتیم پیش بقیه که آش بخوریم . به ثانیه ای امیرمحمد دستشو ازم جدا کرد و غیبش زد . یهویی ترسیدم امیرمحمد گم شد... هر چی به اینور و اونور نگاه کردم تو ازدحام و شلوغی بچه ها پسرکم و پیدا نکردم . بابایی و بقیه رو خبر کردم . همه درگیر شدند و امیرمحمد و تو کشتی بازی پیدا کردیم من هم عصبانی و مستأصل ....
بازدید از چادر اقوام
یکی از شبها برای شام به رستوران گردون هتل ارم رفتیم . دیر وقت بود و امیرمحمد خوابش میومد . تو حیاط هتل ارم قلعه وحشت و دیدیم . امیرمحمد وقتی دید خواب از سرش پرید و پرسید چیه فرنوش هم براش توضیح داد . پسرک من دیگه درگیر تونل وحشت شده بود و تند و تند سوالهای مختلف از فرنوشی میپرسید . بعد از چند دقیقه به من گفت مامانی قرص آرام بخش داری ؟ پرسیدم قرص میخواهی چه کنی ؟ آخه میترسم از قلعه وحشت میخوام آرامش پیدا کنم . آخر با ایما و اشاره به دربان رستوران گفتیم که به امیرمحمد بگه قلعه وحشت تعطیل تا پسرک ما حالت عادیشو پیداکنه...
رستوران گردون غذای ایتالیایی سرو میکرد . امیرمحمد قبل از اومدن غذا تا میتونست سیب زمینی سرخ شده خورد و سیر شد و چون خیلی خسته بود خوابش برد . این هم غذایی که امیرمحمد سفارش داد . ولی طفلی بچه ام هیچی از ساندویچ همبرگر مخصوصی که خواسته بود نخورد . قلعه وحشت هم نرفتیم چون پسرکم خوابش برده بود .
تو همه جاهای دیدنی و مراکز خرید سفره هفت سین چیده شده بود . به نظر من قشنگترین هفت سینی که دیدیم تو اسکله ساحلی بود .
کشتی آکواریوم و دیدن ماهیها هم برای خودش لذتی داشت . چون دریا مواج بود ماهیها به خوبی دیده نمیشدند . امیرمحمد گفت اینجا که خبری از ماهی نیست اومدیم اینجا فقط آب ببینیم ؟ با اعتراض شدید مسافرین کشتی ناخدای بیچاره اینقدر کشتی و اینور و اون ور برد تا بالاخره ماهیها پدیدار شدند .
امیرمحمد در حال ریختن چیپس برای ماهیها. خیلی جالب بود به محض اینکه چیپس و تخمه توی دریا میریختیم ماهیها بصورت دسته ای ظاهر میشدند .
امیرمحمد در حال بادکنک بازی در عرشه کشتی و فرنوش جونی در حال گرفتن عکس سلفی
از روز اول یه ماشین تویوتای ون در اختیار داشتیم و عمو اشکان هم راننده بود . بابایی حسابی استراحت کرد. امیرمحمد هم تو ماشین کلی فرناز و فرنوش و اذیت میکرد . یه شب تو گشت دور جزیره کلی برامون شعر و آواز و ترانه و سرود و دعا و قرآن و ... خوند . هر چی که از آمادگی و جاهای دیگه یاد گرفته بودو برامون رو کرد.
عشقوله های فرنوش و امیرمحمد
امیرمحمد در ساحل مرجانی
این هم خاله جون فهیمه مهربون و دوست داشتنی . روزی که همگی برای غواصی رفتیم امیرمحمد با خاله جون فهیمه موند و بعد با هم رفتند مرکز خرید و امیرمحمد همه چیزهایی که دوست داشت و مامانی براش نمیخرید و از خاله جون درخواست کرد و خاله جون فهیمه هم کلی براش خرید کرد .
و این هم عمو همت عزیز که امیرمحمد خیلی دوستش داره و همیشه با هم به پارک میرن و بازی میکنن . متاسفانه در سفر کسالت داشت و خیلی حالش خوب نبود .
شب آخر اقامتمون در کیش به جنگ شبانه ایرانیان رفتیم که به مدیریت حمیدخندان ودر سالن نهنگ سفید برگزار شده بود . حسابی بهمون خوش گذشت . حسین حیدری بازیگر طنز و مقلد صدا که نقش پیرزن دوست داشتنی رو فوق العاده زیبا بازی و هنرنمایی کرد حسابی خندوندمون . مسابقه طنز تست خوانندگی هم فوق العاده بود . امیرمحمد هم اواسط اجرا خوابش برد . روز بعد تا جایی که از شب قبل بیدار بود و تعریف کرد و کلی هم خندید.
پرواز برگشتمون هم با تاخیر همراه بود . همسفرهامون دو ساعت زودتر پریدند و بعد هم ما . در مسیر برگشت امیرمحمد فقط در حال بازی با تبلتش بود . دوباره به منزل عمو همت رفتیم و یک شب خوب و با اونها سپری کردیم. امیرمحمد هم با سوپ نودالیتی که فرنوش جون براش درست کرده بود و میگویی که عمو اشکان پخته بود از خودش پذیرایی کرد . روز بعد بعد از یک هفته مسافرت عازم قائمشهر شدیم .
تشکر ویژه از همسفرهامون خصوصا خاله جون فهیمه و عمو همت مهربون که واقعا در کنارشون به ما خصوصا امیرمحمد خیلی خیلی خوش گذشت . امیدواریم همیشه سالم و سلامت باشند و شاهد خوشبختی دخترهای خوشگلشون ...
************************************************************
پسرم در تمام زندگی لبـخـــند بـــزن!!
بَرآمدگـــی گونه هایتــــ توان آن را دارد که "امیــد" رفتــــه را باز گرداند...
گـــــاه قوســی کوچکـــــ میتوانـد مِعمـــاری بنایــی را نــجاتــــ دهـــد!!!