آخرین جمعه خرداد
تو خرداد یک شب آقا ایلیا مهمون خونه ما بود ( 28 خرداد ) . روز چهارشنبه ای بود که امیرمحمد کلاس ژیمناستیک داشت . من و امیرمحمد به کلاس ژیمناستیک رفتیم و بابایی و ایلیا به تعمیرگاه . خاله جون فهیمه و فرنوش هم از تهران اومده بودن خونه عزیز . قبل از شام اول به دیدن اونها رفتیم . خاله جون برای امیرمحمد یه تاپ شلوارک خریده بود که سایزش 55 بود . یعنی بزرگ بود . گفتم خواهر دستت درد نکنه ولی سایز امیرمحمد 45 . ایلیا همون لحظه گفت سایز من 55 . کلی خندیدیم و لباس و تن ایلیا کردیم. کاملا اندازه اش بود . امیرمحمد ناراحت از اینکه لباسشو ایلیا برداشت ولی خاله جون بهش قول داد که عین همون لباسو براش بخره . برای شام رفتیم فست فوت پاندا .
امیرمحمد و بابایی پیتزا قارچ و گوشت سفارش دادن . ایلیا همبرگر مخصوص پاندا . من هم سوپر مگ خواستم . تا غذا حاضر بشه با بچه ها بازی 20 سوالی راه انداختیم یعنی یه چیزی تو ذهنمون انتخاب میکردیم و بقیه باید حدس میزدن . به زور و بلا چند تا عکس ازشون گرفتم . همش شکلک درمیاوردن .
شام معرکه ای بود . بعد از شام یه دور و چرخی زدیم و راهی خونه شدیم . موقع خواب کلی ادا و اصول درآوردن . بدون استثناء هر وقت ایلیا میاد خونه ما امیرمحمد تا چند روز تنها تو اتاقش نمیره . آخه ایلیا میترسوندش و بهش میگه تو اتاقت روح وجود داره . هر چی هم براش توضیح میدیم که ایلیا جون این کارو نکن تو گوشش نمیره که نمیره .
فردا نهار خونه عزیز بودیم . بعد نهار فرنوش و خاله جون اومدن خونه ما . شب هممون عروسی دعوت بودیم . ما عروسی دختر دایی بابایی و خاله جون و فرنوش هم عروسی یکی از اقوام . تا غروب امیرمحمد کلی با فرنوش جون بازی کرد و البته بعضی وقتها اذیتش میکرد ولی فرنوش که الهی قربونش برم با حوصله تحملش میکرد .
روز بعد که جمعه بود عمو همت و خاله جون فهیمه و فرنوش به همراه عزیز و بابابزرگ نهار به خونه ما اومدن . عمو همت هم حسابی با امیرمحمد بازی کرد .
بعد از نهار و استراحت راهی تهران شدن . غروب امیرمحمد و بابایی به پارک سیاه رود رفتند .
پل چوبی که امیرمحمد دوست داره روش راه بره . از تکون خوردنش کلی لذت میبره .
تو که نباشی …