ماجرای خرید تبلت
بعد مدتها تصمیم گرفتم موبایل جدید بخرم . غروب پنجشنبه با بابایی و امیرمحمد پیاده رفتیم سمت پاساژ نسیم برای خرید . امیرمحمد از همون اول نق و نوق میکرد .
موقع خرید هم هی نق میزد . پس کی تموم میشه؟ دلم درد گرفته . حالم بده . خیلی جدی بهش گفتم: تو مشکلت چیه ؟ با بغض جواب داد مشکل من تبلت ... برای من هم تبلت بخرین ... ( از قبل بهش قول داده بودیم که کادوی تولد براش تبلت بخریم . ) بهش گفتم مامان جان الان زوده خوب چند ماه دیگه برای تولدت میخریم . دوباره گفت خوب پس اقلا برام یه موبایل بخرین . گفتم پسرم موبایل که به درد شما نمیخوره . اصلا من موبایل خودم و بهت میدم . گفت من یه موبایلی میخوام که خیلی وحشتناک و قوی باشه . موبایل شما که به درد نمیخوره . اگه خوب بود که موبایل جدید برای خودت نمیخریدی
واقعا حرف حساب که جواب نداره ... شاید از معدود دفعاتی بود که تحت تأثیر قرار گرفتم . با بابایی صحبت کردم و تصمیم گرفتیم که برای امیرمحمد تبلت بخریم . این هم قیافه امیرمحمد بعد از مطلع شدن از تصمیم ما
آقای فروشنده هم کلی بازی تو تبلت ریخت و نصب کردن برنامه ها رو به امیرمحمد یاد داد . امیرمحمد هم خوشحال از خرید تبلت . امیرمحمدی که موقع رفت کلی نق زد برای پیاده رفتن ، موقع برگشت از خوشحالی میدوید .
نیمه ی گمشده ام نیستی که با نیمه ی دیگر به جستجویت برخیزم ، تو تمام گمشده ی منی .
دنیایم را میدهم برای لحظه های شادمانیت...