محرم سال 91
با آب طلا نام حسين قاب کنيد با نام حسين يادي از آب کنيد
خواهيد که سربلند و جاويد شويد تا آخر عمر تکيه بر ارباب کنيد
امسال هم مثل همه سالها عزیز و آقاجون رفتند کتالون ، بقیه اعضای خانواده هم رفتند . ولی بدلیل سرمای هوا و اینکه امیرمحمد خان سرما خورده بود و از طرفی عمه جون بهناز هم قصد پختن آش جو نذری برای عمو حسین داشت ترجیح دادیم قائمشهر بمونیم . صبح روز تاسوعا با بابایی و امیرمحمد به منزل عمه جون خدیجه رفتیم . بساط پختن آش اونجا مهیا شده بود . آقا ایلیا خونه نبود . امیرمحمد تنها بود و حسابی با اسباب بازیهای ایلیا بازی کرد . کارتون دید و ...
کلی هم برای عمه جون خدیجه ناز کرد . عمه جونش هم طبق معمول همیشه با جون و دل با انواع و اقسام خوراکیها ازش پذیرایی کرد . ساندویچ ، آب میوه ، انواع کیک و شکلات ...
حدود ساعت دو برای پخش کردن آش به سمت دسته های عزاداری رفتیم . امیرمحمد بسکه از صبح ورجه ورجه کررده بود ، تو ماشین هانا جون خوابش برد و دسته های عزاداری و ندید.
صبح عاشورا حلوای نذری درست کردم و با کمک امیرمحمد تو ظرف چیدم . قرار شد امیرمحمد و بابایی تو دسته های عزاداری پخش کنند . رفتیم سر کوچه مادرجون .
امیرمحمد منتظربود تا دسته بیاد که بتونه حلوا تعارف کنه ولی در همین بین عمه جون خدیجه اومد که در حال رفتن به خونشون بود . باز هم امیرمحمد با عمه جونش رفت خونشون تا حسابی با وسایل ایلیا خوش بگذرونه . برخلاف میلم چون کمی سرما داشت ترجیح دادم بره خونه عمه جونش .
ظهر با بابایی رفتیم دنبالش در حالیکه با لباس زیر در اتاق ایلیا در حال خوردن سیب زمینی و مشغول تماشای کارتون باب اسفنجی بود . بعد هم من و امیرمحمد نهار نذری آقای رودباری و گرفتیم و با بابایی راهی خونه شدیم . امیرمحمد امسال خیلی تو مراسم عزاداری نبود .