روزهای بدون بابایی با امیرمحمد 1
بعد از تعطیلات عید فطر بابایی به مدت دو هفته پیش ما نیست . فرنوش جون تهران نرفت پیش ما موند تا امیرمحمد تنها نباشه . با راننده سرویس امیرمحمد هماهنگ کردم صبحها ساعت 8 و نیم امیرمحمد و میبره و ظهر هم ساعت یک و نیم برش میگردونه . خودم که اداره ام. فرنوش جونی زحمت امیرمحمد به دوشش . خاله به قربونش که کمک این روزهای من شده ... صبح ساعت 8 دوتاشون از خواب بیدار میشن . امیرمحمد حاضر میشه تا راننده بیاد . تو این فاصله برنامه کودک نگاه میکنه . ظهر هم همینطور . بعد از خوردن نهارش برنامه کودک میبینه تا من برسم خونه . سه شنبه صبح مرخصی ساعتی گرفتم تا خودم امیرمحمد و راهی کنم و فرنوش هم بتونه به خواب صبحش برسه .
امیرمحمد با فرنوش هم برای خودشون داستانی دارن ... خوبیش اینه که فرنوش خیلی با حوصله است و رابطه اش هم با امیرمحمد خوبه .
وقتی امیرمحمد آشپز میشه و فرنوش هم دل به دلش میده تا هر کاری خواست انجام بده ....
حالا ببینیم چه غذایی درست کرد . تو لیوانش نمک و آب لیمو و فلفل و زردچوبه را قاطی کرد . آب هم بهش اضافه کرد . من هم جیغ جیغ میکنم امیرمحمد موادو حروم کردی ... آب لیمو تموم شد . فرنوش هم میگه خاله جان ولش کن بذار ببینیم چکار میکنه! فرنوش بهش گفت آخه این چه غذاییه ؟ امیرمحمد جواب داد اینقدر خوشمزه است.خودم میخوام بخورم ! به تو هم میدم که بخوری . فرنوش هم قیافه اش اینجوری میشه . وقتی غذا حاضر شد امیرمحمد به فرنوش تعارف میکنه که بفرما اینم غذا حاضر شد . فرنوش میگه ممنون میل ندارم . امیرمحمد اصرار میکنه و میگه جون مادرت بخور. فرنوش راضی به خوردن نشد . امیرمحمد هم همه غذاشو ریخت تو ظرفشویی و گفت پیف پیف بو میده .
فرنوش یه غذای جدید برای امیرمحمد درست میکنه که شدیدا مورد توجه پسرک شکموی ما قرار گرفته . باگت سیب زمینی و پنیر .
سیب زمینی آب پز و با کره مخلوط میکنه بعد مثل پنیر داخل باگت میماله و روش هم پنیر پیتزا میریزه . 30 ثانیه تو مایکروفر قرار میده تا پنیر آب بشه . خیلی خوشمزه میشه .
البته مامانی هم برای جفتشون آشپزی میکنه . این هم عکس مرغی که با جوجه گردان مایکروفر درست کردم و البته خوش مزه هم شده بود .
مرغ مزه دار شده زعفرانی :
بعد از پختن این طوری شد . دروچین مرغ سیب زمینی آب پز که در تخم مرغ و پودر سوخاری غلطوندم و بعد سرخ کردم .
امیرمحمد خوشبختانه هنوز بهونه بابایی و نگرفته . تو همه این سالها این اولین بار که چند روز پشت هم باباییشو ندیده . امیدواریم بابایی زودتر کارش تموم شه و برگرده خونه پیش ما .
ساحل دلت را به خدا بسپار ،
خودش قشنگ ترین قایق را برایت می فرستد .....