دیدار با عموهای فیتیله ای
دوشنبه 21 اردیبهشت عموهای فیتیله ای تو سالن امامعلی حبیببی قائمشهر مراسم داشتند . بلیط گرفتم و با بابایی و امیرمحمد راهی جشن شدیم . سالن مملو از جمعیت بود . پر از مامان و باباهایی که بچه هاشون و برای دیدن عمو فروتن و عمو گلی و عمو مسلمی آورده بودند . تو ردیفهای نزدیک سن چند تا جای خالی پیدا کردیم و نشستیم . امیرمحمد هم دنبال دوستهاش گشت و عرشیا و مامانشو دید .
امیرمحمد تا عموها بیان مشغول بخور بخور بود . به محض اینکه عموها به سالن اومدند بچه ها و بزرگترها ترکوندند . جشن شروع شد و عموها هم برنامه های خیلی جالبی اجرا کردند و بچه ها هم تا میتونستند پایکوبی کردند و جیغ و هورا کشیدند .
من هم پا به پای امیرمحمد بپر بپر میکردم و بهش انرژی میدادم . حدود یکساعتی با امیرمحمد به همراه عموها بچگی کردم ولی بابایی طبق معمول جنتلمن بود و فقط فیلم میگرفت . وقتی هم که باباها با بچه هاشون تو مسابقه شرکت کردند هر چی بهش گفتم از جاش تکون نخورد .
بعد از اتمام مراسم به سمت بیرون سالن حرکت کردیم . جلوی در ورودی سالن یه آقایی جوجه رنگی میفروخت . امیرمحمد چند وقتی بود که ازمون جوجه میخواست . بالاخره اون شب قسمت شد و دو تا جوجه به رنگهای زرد و سرخابی براش خریدیم . خیلی خوشحال شد .
بابایی از انبار یه کارتن آورد تا جوجه ها لونه داشته باشند . جوجه زرد بیحال بود . عصر روز بعد جوجه زرد بیچاره مرد . تو کل اتاق یه پارچه پهن کردم تا جوجه کوچولوی سرخابی خرابکاری نکنه . آخه امیرمحمد دوست داشت با جوجه راه بره و بدجوری هم با جوجه بازی میکرد .
جوجه بیچاره چند روزی خوب بود ولی بسکه امیرمحمد فشارش داده بود بیچاره اونم دووم نیاورد و مرد . یکی از کارهایی که امیرمحمد با جوجه بیچاره کرد این بود که جوجه را توی یه کاغذ پیچید و دو طرف کاغذ و مثل ساندویچ بست . حالا با این کارها جوجه زنده میموند ؟؟؟؟
***********************************************************
می خواهم دنیا را بدهم برایم تنگ کنند به اندازه یک “آغوش” ،
تا وقتی به آغوشت میکشم بدانم همه دنیا از آن من است
پسرکم دوستت دارم ...