کلمات قصار 1
آقاجون و عزیز رفته بودن بندرعباس . موقع برگشت عزیز تهرام موند . آقاجون تنها برگشت . از اداره که اومدم خونه داشتم به بابایی می گفتم زنگ بزنم به بابا که شب بیاد پیش ما . شما پسر کوچول هم که طبق معمول آنتنت خوب کارمیکنه و دو تا گوشت هم پیشت ماست فوری رفتی سمت تلفن و گفتی مامانی به آقاجون بگم بیاد خونه ما . الغرض زنگ زدیم و شما هم به شیوه خودت آقاجونو دعوت کردی.. غروب آقاجون اومد و گفت که خیلی خسته بود و اگر شما تلفنی ازش نمیخواستی ، نمیومد . اینا رو نوشتم تا به این قسمت برسم . آقاجون نماز خوند و وقتی نمازش تموم شد
شما بهش گفتی : آقاجون قبول باشه ایشالا مکه بری....
و آقاجون بنده خدا مونده بود که چه جوابی بهت بده فقط تونست بغلت کنه و ماچ آبدار بهت بده ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی