امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

عشق مامان و بابا

سفر به کیش - نوروز 94

    صبح روز دوم عید سه تایی راهی تهران شدیم . ساعت پروازمون به کیش سه و نیم بعداز ظهر بود . همسفرهامون خاله جون فهیمه و عمو همت و فرنوش جون و فرناز جون و آقا اشکان بودند . چون بلیطهامونو جدا گرفته بودیم ساعت پروازهامون یکی نبود .  ساعت یک به منزل عمو همت رسیدیم در حالیکه راهی فرودگاه بودند . به محض ورودمون عمو همت به امیرمحمد عیدی داد . فرناز جون و عمو اشکان هم یک هدیه سورپرایرز برای پسرک ما داشتند . یه تیشرت با عکس چاپ شده امیرمحمد با دایناسور که قبلا تو پارک ژوراسیک انداخته بود . امیرمحمد که حسابی  ذوق کرد و همچنین من ...   امیرمحمد خیلی دلش میخواست که با فرنوش بره ولی خوب امکانش نبود . بعد از ب...
11 فروردين 1394

سفر یهویی به تهران

       بابابزرگ چند وقتیه که متاسفانه مشکل قلبش جدی شده . قبل از جشن تولد امیرمحمد دکتر بهش گفته بود که باید بستری بشه ولی بابابزرگ موکول کرد به بعد از جشن تولد . بابابزرگ و عزیز به تهران رفتند و بابابزرگ به توصیه پزشکشون در بیمارستان بهمن بستری شدند . فرنوش جونی بعد از تولد به تهران نرفت و پیش ما موند و حسابی هم اسباب خوشحالی امیرمحمد و فراهم کرد . آخر هفته تصمیم گرفتیم بدون خبر قبلی به تهران بریم . آخر وقت پنجشنبه بعد از ساعت اداری همگی راهی تهران شدیم . نهار به رستوران نمرود رفتیم و جاتون خالی یه نهار حسابی خوردیم . امیرمحمد بیشتر از همه از سس سالاد خوشش اومد و با سالادش خورد . آخه امیرمحمد سالاد نمیخوره . البته ت...
4 اسفند 1393

عید قربان در کتالان

     بعدازظهر پنجشنبه 10 مهر راهی کتالان شدیم . شام خوردیم و بعد ازشام  امیرمحمد زود خواببد . خیلی خسته بود . صبح روز جمعه بعد ازخوردن صبحانه رفتیم فیروزکوه خونه خاله جون فهیمه . نون سنگگ داغ خریدیم و از خواب بیدارشون کردیم . دوباره اونجا هم صبحونه خوردیم . بعد بابایی و عمو همت و عمو اشکان به همراه امیرمحمد رفتند بیرون و حسابی دور زدند . امیرمحمد و به دو پارک بردند و حسابی باهاش بازی کردند .      شام عروسی برادرزاده عمو همت دعوت بودیم . قبل از رفتن به عروسی امیرمحمد تو ماشین خوابش برد . بعد هم که بیدارشد عنق بود . حتی بودن در کنار فرناز و فرنوش و امیتیس هم خوشحالش نکرد . مراسم کادو دادن خیلی طو...
15 مهر 1393

تعطیلات نیمه خرداد و سفر به فیروزکوه

      خاله جون فهیمه و عمو همت فیروزکوه یه آپارتمان خوشگل و دلباز خریدن . من و بابایی هم تصمیم گرفتیم خونه نویی بریم دیدنشون . بهترین زمان هم تعطیلات نیمه خرداد بود . صبح چهارشنبه از قائمشهر راه افتادیم . به خونشون که رسیدیم دایی جون مهندس و عزیز و آقاجون هم بودند . خونشون خیلی دلباز . روبروی خونشون هم یه پارک بازی داره . قبلا عمو همت در مورد پارک برای امیرمحمد توضیح داده بود . امیرمحمد وقتی پارک و دید گفت : پارکی که عمو همت گفت همینه ؟ چقدر وسیله هاش کمن ؟      در هر حال امیرمحمد حسابی مشغول بازی با دخترخاله های عزیزش فرناز جون و فرنوش جون شد .  چند باری هم با بابایی و عمو همت رفت پارک...
19 خرداد 1393

اردوی قطار

    قرار شد از طرف مهد کودک روز چهارشنبه 7 خرداد بچه های پیش آمادگی و آمادگی  با قطار به زیرآب برن تا بچه ها قطار سواری کنند.همراه هر کدوم ازبچه ها هم باید یه خانم همراه میشد. از سه شنبه درگیر سور و سات اردو بودم. به امیرمحمد گفتم برای نهار چی ببریم ؟   گفت مامانی میگو درست کن.       سه شنبه دایی جون مهندس به دیدنمون اومد . قبل از نهار با امیرمحمد رفتند بیرون و کلی خوراکی برای امیرمحمد خرید . امیرمحمد هم گفت که میخواد همه خوراکیهاش و  ببره اردو تا با دوستهاش بخوره . چهارشنبه مرخصی گرفتم . صبح ساعت 7 با بابایی وامیرمحمد به ایستگاه قطار رفتیم . کم و بیش دوستهای امیرمحمد با ...
10 خرداد 1393

یک هفته مسافرت ( سفرنامه کاشان )

     در ادامه سفرنامه قبلی صبح روز سه شنبه از اصفهان به مقصد ابیانه کاشان حرکت کردیم .سه شنبه روز پدر بود . من و امیرمحمد به بابایی روز پدر و بدون کادو تبریک گفتیم .    ب ه امیرمحمد گفتم به بابایی چی کادو میدی ؟   گفت نقاشی میکشم دیگه از همونها که برای شما کشیدم . ولی خوب اینجا که مداد رنگی و کاغذ ندارم . هر وقت رفتیم خونه خودمون براش نقاشی میکشم .  به دو تا بابابزرگها و عمو همت و امیر آقا هم تلفنی تبریک گفتیم .        در مسیر به شهرستان نطنز رفتیم .  نمایشگاهی تحت عنوان نخستین همایش طبیعت گردی طب سنتی و گیاهان دارویی در نطنز برپا شده بود که ما هم از اونجا ...
1 خرداد 1393

یک هفته مسافرت ( سفرنامه اصفهان )

   بعد از مدتها تدارک یه مسافرتو دیدم . شنیده بودم که اردیبهشت ماه برای رفتن به اصفهان مناسب . این شد که با بابایی تصمیم گرفتیم سفر چند روزه ای به اصفهان داشته باشیم . یک هفته مرخصی گرفتم و راهی شدیم . پنجشنبه ساعت 12 و نیم امیرمحمد و بابایی اومدن اداره دنبالم و راهی تهران شدیم . فرناز جون برای ساعت شش و نیم همان روز بلیط دلفیناریوم برج میلاد و گرفته بود تا امیرمحمد و به نمایش دلفینها ببره و خواسته بود که ما ساعت 5 تهران باشیم .  حدود ساعت 2 به فیروزکوه رسیدیم و به رستوران نمرود رفتیم و ماهی قزل آلای معرکه ای خوردیم . امیرمحمد خان طبق معمول همیشه کباب خورد . رو صندلی ننشست و گیر داد که تو صندلی بچه ها بشینه . یک کم...
30 ارديبهشت 1393

نامزدی فرناز جون

   شنبه شب ، شب میلاد پیامبر نامزدی فرناز جون و آقا اشکان بود . شنبه و دوشنبه را مرخصی گرفتم و پنجشنبه ظهر به همراه بابایی و امیرمحمد راهی تهران شدیم . از چند روز قبل امیرمحمد هیجان رفتن به تهران و دیدن دختر خاله هاش و داشت . هر روز با انگشتهای دستش نشون میداد که چند روز دیگه میریم . برای اولین بار اصلا تو ماشین نخوابید. به محض رسیدن با دختر خاله ها مشغول شد .      روز جمعه با بابایی و عمو همت به استخر رفتند . وقتی برگشت بیحال بود . گفت مامانی دلم درد میکنه ...   تو استخر شربت خاکشیر خورد که کمی سرد بود و اذیتش کرد . با ناز دادن من و قربون صدقه رفتن دخترخاله ها حالش خوب شد .  تا میتونست با ت...
8 بهمن 1392