امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان و بابا

یک هفته مسافرت ( سفرنامه کاشان )

1393/3/1 22:31
658 بازدید
اشتراک گذاری

     در ادامه سفرنامه قبلی صبح روز سه شنبه از اصفهان به مقصد ابیانه کاشان حرکت کردیم .سه شنبه روز پدر بود . من و امیرمحمد به بابایی روز پدر و بدون کادو تبریک گفتیم . هیس  به امیرمحمد گفتم به بابایی چی کادو میدی ؟  گفت نقاشی میکشم دیگه از همونها که برای شما کشیدم . ولی خوب اینجا که مداد رنگی و کاغذ ندارم . هر وقت رفتیم خونه خودمون براش نقاشی میکشم .  متفکر

به دو تا بابابزرگها و عمو همت و امیر آقا هم تلفنی تبریک گفتیم .    تشویق

    در مسیر به شهرستان نطنز رفتیم .  نمایشگاهی تحت عنوان نخستین همایش طبیعت گردی طب سنتی و گیاهان دارویی در نطنز برپا شده بود که ما هم از اونجا دیدن کردیم و بابایی هم طبق معمول  خرید سنتی دارویی انجام داد . مکان  برپایی نمایشگاه خیلی جالب بود . ظاهرش یه کاروانسرای قدیمی بود . بعد متوجه شدیم که کاروانسرای میرابوالمعالی مشهور به قلعه کوه اب بود .  در ابتدای ورود یک سیاه چادر از هموطنان کرمانشاهی برپا شده بود که آش دوغ و نون محلی خیلی خوشمزه ای درست کرده بودند . من و بابایی هم یه دل سیر خوردیم. امیرمحمد هم که کلا از آش خوشش نمیاد . یه شیرینی محلی هم درست میکردند به نام  بژی   که اونم خیلی خوشمزه بود . وارد یکی از ورودیها که شدیم امیرمحمد گفت مامانی بوی کتلت میاد .خوشمزه  ما هم به دنبال بوی کتلت رفتیم  تا به خود کتلت رسیدیم آخه  پسرمون هوس کرده بود . بغل

   از نطنز راهی ابیانه شدیم . هوای ابیانه ییلاقی و عالی بود . 

بعد از گشت و گذاری در ابیانه به رستوران ویونا رفتیم و غذای فوق العاده ای خوردیم . قلیه یه غذای محلی ،  تکه های گوشت بره که با چربی و آب خودش پخته میشه و با نون خشک محلی سرو میشه .

من و امیرمحمد که حسابی خوشمون اومد . بابایی در تحریم خوردن غذاهای چرب و چیلیه . فقط ناخنک زد . هیس

بعد از نهار و استراحت راهی کاشان شدیم .

   غروب به کاشان رسیدیم . به دیدن باغ و حمام فین رفتیم . هوای کاشان اصلا قابل مقایسه با هوای ابیانه نبود .

در باغ فین واقعا هیچ کنترلی رو امیرمحمد نداشتیم . باز هم با دیدن آب به هیجان اومد . اول بهش اجازه ندادیم وارد آب بشه ولی وقتی دیدکه اکثر بچه ها تو آب هستند دیگه به حرف ما توجه نکرد و این طوری شد .

  در داخل حمام  وقتی امیرمحمد مامور خفیه را دید خیلی براش جالب بود . البته وقتی بابایی براش توضیح داد که کارش چی بود که هیجانش دو چندان شد و تا ساعتها از خودش به عنوان مامور خفیه یاد میکرد .

   کاشان گردیمون که تمام شد راهی قمصر شدیم تا شب و  اونجا بمونیم . در بدو ورود سردی هوا رو احساس کردیم . در میدان اصلی شهر با انواع شربت ازمون استقبال شد . نمیدونم به علت تولد حضرت علی بود یا هر روز بساط شربتشون به راه ... خندونک

   به یه خونه ای رفتیم و مراسم گلابگیری و برامون توضیح دادند . گلاب و عرقیجات خریدیم .  هتل گلستان اصلا اتاق خالی نداشت . یه خونه اجاره کردیم و راهی شدیم .  خیلی خونه تر و تمیز و قشنگی بود .

موقع بردن وسایل به خونه امیرمحمد باز هم زمین خورد و دقیقا روی زانوش که قبلا زخم شده بود خون اومد . باز هم گریه های وحشتناک امیرمحمد و داشتیم . گریه

  صبح روز بعد به دیدن باغهای گل قمصر رفتیم .

بعد هم دوباره دیدن مراسم گلاب گیری .

در ورودی شهر پارک بازی بود که امیرمحمد و برای بازی به اونجا بردیم . یکی دو ساعتی در پارک بودیم . هوا خنک و عالی بود . امیرمحمد با چند تا از بچه ها دوست هم شده بود.

یک پروانه بزرگ هم شکار کرد . پروانه را توی یه پلاستیک گذاشت و با خودش همراه کرد .  بعد از خوردن یه هندونه عالی راهی تهران شدیم . درفاصله 30 کیلومتری قم در مجتمع رفاهی مارال ستاره نهار خوردیم . مجتمع خیلی شیک و تر و تمیز .

   نهارش هم عالی بود .قم هوا به شدت بارانی بود . حدود ساعت شش عصر به تهران منزل عمو همت رسیدیم . پسرک ما با دیدن دخترخاله هاش حسابی شاد شد و کلی از مسافرتمون براشون تعریف کرد . امیتیس جون با باباش به قائم شهر رفته بود و ما موفق به دیدارش نشدیم . عمو همت ساعت 9 شب اومد و همون ساعت با امیرمحمد به پارک نزدیک خونشون رفتند .

 صبح امیرمحمد برای بابایی نقاشی کشید و بهش هدیه کرد . ( کادوی روز پدر )

ظهر روز بعد دوباره امیرمحمد با عمو همت و بابایی  به پارک رفتند .

  بعد از ظهر امیرمحمد کلی با دخترخاله هاش بازی کرد و حرکات موزون براشون اجرا کرد . غروب هم مردها به پارک آب و آتش رفتند و ما خانمها راهی مر کز خرید رودبار شدیم .

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

 بعد از خوردن شام دوباره امیرمحمد با عمو همت به پارک رفت . عمو همت گناهی دربست در اختیار پسر ما بود . واقعا ازش ممنونیم .

 صبح روز بعد، بعد از خوردن صبحانه حدود ساعت 10 راهی شدیم . امیرمحمد با بغض از خونه خاله جون فهیمه خارج شد . دوست داشت که بیشتر بمونه و بیشتر بره پارک. ( از روز اول سفرمون بهش گفته بودم که یک هفته بیرون از خونه ایم . هر روز ازم میپرسید که چند روز دیگه مسافرتیم ؟ با انگشت تعداد روز و برای خودش محاسبه میکرد .) بابایی وقتی وسایلمون و به داخل ماشین برد متوجه شد که یک ساک و یک پتو در صندوق عقب نیست . از اونجایی که قفل صندوق دستکاری شده بود متوجه شدیم که بله آقا دزد به صندوق عقب ماشینمون دستبرد زده .  گریه تو ساکمون لباسهایی که از اصفهان برای امیرمحمد خریده بودیم  و سشوار و چند تا وسیله دیگه بود . پتو هم پتوی خودم بود که خیلی دوستش داشتم .

قسمت این طوری بود ... فدای سر مون ... زبان  

نهار و نزدیکی فیروزکوه خوردیم . حدود ساعت سه بعداز ظهر به خونه رسیدیم . و اینطوری یک هفته مسافرتمون به اتمام رسید .

هفته بسیار بسیار خوبی در کنار بابایی و امیرمحمد داشتم . یک هفته بدون آشپزی ، بدون کار خونه و بدون دغدغه کارهای اداره  خیلی خیلی برام خوشایند بود .  چشمک

 

من خــــــــــوشبخــــت ترینم . . .
چـــون تــــــــو رو دارم . . .
تــــــویی که حتـــــی فکر کردن بهت . . .
قلبمـــــو گرم میکـــــنه . . .
تـــــو رو با همـــه دنیــــــا هم عوض نمیکنم . . .
هیـــــچوقت اینقــــــدر آرامش نداشتـــم
     محبوب ِ قلبـــــم . . .

دوستــــــت دارم

پسندها (2)

نظرات (5)

مامان ملي و کورش
11 خرداد 93 13:19
عکسات عالی بود امیر محمد گل دست مامان جون درد نکنه که خاطرات پسرى رو مینویسه ممنونم عزیزم ........
مامان ملي و کورش
11 خرداد 93 13:39
عزیزم عکسای تولد کوروش تو وبلاگش گذاشته شد اگه دوست داشتید ازما بازدید کنید
ستارگان آسمان من
13 خرداد 93 2:53
چه عکسای قشنگی
مامان آرتا و آرتین
16 خرداد 93 17:38
به به همیشه به سفرای خوب ایشالله عکساتون خیلی زیبا بودند ممنونم عزیزم ...
مامان امیـــرحسیــــن
19 خرداد 93 13:41
همیشه به سفر و خوش گذرونی!! خوشحالم خوش گذشته!! ضمنا دفعه دیگه تاشریف آوردین اصفهان خبر کنید در خدمتتنون باشم! ممنونم الهام جون .......