امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان و بابا

سفر به کیش - نوروز 94

1394/1/11 13:3
1,078 بازدید
اشتراک گذاری

    صبح روز دوم عید سه تایی راهی تهران شدیم . ساعت پروازمون به کیش سه و نیم بعداز ظهر بود . همسفرهامون خاله جون فهیمه و عمو همت و فرنوش جون و فرناز جون و آقا اشکان بودند . چون بلیطهامونو جدا گرفته بودیم ساعت پروازهامون یکی نبود .  ساعت یک به منزل عمو همت رسیدیم در حالیکه راهی فرودگاه بودند . به محض ورودمون عمو همت به امیرمحمد عیدی داد . فرناز جون و عمو اشکان هم یک هدیه سورپرایرز برای پسرک ما داشتند . یه تیشرت با عکس چاپ شده امیرمحمد با دایناسور که قبلا تو پارک ژوراسیک انداخته بود . امیرمحمد که حسابی  ذوق کرد و همچنین من ... خندونک

  امیرمحمد خیلی دلش میخواست که با فرنوش بره ولی خوب امکانش نبود . بعد از بدرقه کردن صاحبخانه با نهاری که خاله جون فهیمه تدارک دیده بود و خوراکیهای عید از خودمون پذیرایی کردیم . زبان

   بعد یک ساعت استراحت راهی فرودگاه شدیم . امیرمحمد درگیر پله برقی و بالا و پایین رفتن از پله بود . آخر هم یه بار از روی یکی از پله ها افتاد و بیخیال شد.  تعجب

   هواپیما تاخیر داشت . امیرمحمد هم طبق معمول همیشه زودی گرسنه اش شد و غذا خواست . بابایی هم براش ساندویچ خرید . تشویق

بالاخره هواپیما پرواز کرد . و امیرمحمد هم خوشحال از اینکه به زودی فرنوش جونشو میبینه .زیبا

   وقتی به کیش رسیدیم هوا ابری بود و نم نم بارون میومد . به خانواده عمو همت ملحق شدیم . امیرمحمد هم حسابی خوشحال و سرحال از دیدن بقیه . موقع عوض کردن لباسش چند تا سکه از جیبش افتاد . بعد هم کاشف بعمل اومد که سکه های سفره هفت سین و از خونه خاله جون فهیمه برداشته . من هم با ناراحتی براش توضیح دادم که اصلا کار خوبی نکرده . عصبانی

   چند روزی که کیش بودیم خیلی بهمون خوش گذشت . متاسفانه امیرمحمد نتونست از تفریحات دریایی و هوایی کیش استفاده کنه . بخاطر قد و قامت کوچولوش نتونستیم به غواصی ببریمش . شرایط جوی هم برای تفریحات هوایی مثل پاراسل اصلا مناسب نبود.گریه

امیرمحمد و فرناز جون و فرنوش جون و عمو اشکان در ساحل خلیج فارس

 

عکس زیر : بعد از خوردن یه نهار دریایی فوق العاده امیرمحمد خودشو برای فرنوش جونش لوس کرد تا بغلش کنه .

( تنها سفارش غذای  امیرمحمد تو این مسافرت  میگو بود . حتما تو مسافرت به کیش غذاهای دریایی امتحان کنید واقعا عالیه ....چشمک)

با امیرمحمد در مراکز خرید هم داستان داشتیم .بازدید از مراکز خرید  خیلی جالب و تماشایی و البته مورد علاقه خانمها بود .  امیرمحمد کلی خرید کرد البته نه به انداره بابایی و عمو اشکان خندونک . عمده خرید امیرمحمد تو مرکز خرید پدیده بود که کلی برای خودش اسباب بازی انتخاب کرد . چند باری که امیرمحمد با آقایون میرفت پلاژ ما خانمها هم تو پاساژها کلی برای خودمون دور و چرخ میزدیم . امیرمحمد تو پلاژ آب بازی و شنا هم نمیکرد فقط شن بازی .میگفت که آب سرد .... چشمک

   بادکنک انگری بردزی که با گاز هلیوم پرشده بود از روز اول مسافرت تا روز آخر همراه ما بود . البته بعد یه بادکنک السا آنا هم  اضافه شد . امیرمحمد گیر داده بود که بادکنکها رو حتما با خودمون ببریم خونمون حتی تا فرودگاه هم بردیم ولی با گاز هلیوم اجازه ورود به هواپیما رو ندادند . بادکنکها را در سالن فرودگاه رها کردیم . خجالت

امیرمحمد در شهر تاریخی حریره

امیرمحمد در کاریز با فرنوش بود . کنار یه سفره خونه یه حوض پر از ماهیهای کوچکی بود که امیرمحمد کلی از دیدنشون ذوق کرد .

    امیرمحمد و بابایی و کشتی یونانی . اولین باری که به دیدن کشتی یونانی رفتیم شب بود . در ساحل چادرهای زیادی از اقوام مختلف کشور برپا شده بود و انواع و اقسام خوراکیها و همچنین سوغاتی وجود داشت . یه کشتی چوبی بزرگ بازی هم در ساحل بود که کلی بچه اونجا مشغول بازی بودند . امیرمحمد هم مشغول بازی شد . بعد از مدتی رفتیم پیش بقیه که آش بخوریم . به ثانیه ای امیرمحمد دستشو ازم جدا کرد و غیبش زد . یهویی ترسیدم امیرمحمد گم شد... هر چی به اینور و اونور نگاه کردم تو ازدحام و شلوغی بچه ها پسرکم و پیدا نکردم . بابایی و بقیه رو خبر کردم . همه درگیر شدند و امیرمحمد و تو کشتی بازی پیدا کردیم من هم عصبانی و مستأصل ....عصبانی

بازدید از چادر اقوام

    یکی از شبها برای شام به رستوران گردون هتل ارم رفتیم . دیر وقت بود و امیرمحمد خوابش میومد . تو حیاط هتل ارم قلعه وحشت و دیدیم  . امیرمحمد وقتی دید خواب از سرش پرید و پرسید چیه فرنوش هم براش توضیح داد . پسرک من دیگه درگیر تونل وحشت شده بود و تند و تند سوالهای مختلف از فرنوشی میپرسید . بعد از چند دقیقه به من گفت مامانی قرص آرام بخش داری ؟ پرسیدم قرص میخواهی چه کنی ؟ آخه میترسم از قلعه وحشت میخوام آرامش پیدا کنم . آخر با ایما و اشاره به دربان رستوران گفتیم که به امیرمحمد بگه قلعه وحشت تعطیل تا پسرک ما حالت عادیشو پیداکنه...متفکر

   رستوران گردون غذای ایتالیایی سرو میکرد . امیرمحمد قبل از اومدن غذا تا میتونست سیب زمینی سرخ شده خورد و سیر شد و چون خیلی خسته بود خوابش برد .  این هم غذایی که امیرمحمد سفارش داد . ولی طفلی بچه ام هیچی از ساندویچ همبرگر مخصوصی که خواسته بود نخورد . گریه قلعه وحشت هم نرفتیم چون پسرکم خوابش برده بود .

تو همه جاهای دیدنی و مراکز خرید سفره هفت سین چیده شده بود . به نظر من قشنگترین هفت سینی که دیدیم تو اسکله ساحلی بود  .

   کشتی آکواریوم و دیدن ماهیها هم برای خودش لذتی داشت . چون دریا مواج بود ماهیها به خوبی دیده نمیشدند . امیرمحمد گفت اینجا که خبری از ماهی نیست اومدیم اینجا فقط آب ببینیم ؟ با اعتراض شدید مسافرین کشتی ناخدای بیچاره اینقدر کشتی و اینور و اون ور برد تا بالاخره ماهیها پدیدار شدند .

امیرمحمد در حال ریختن چیپس برای ماهیها.  خیلی جالب بود به محض اینکه چیپس و تخمه توی دریا میریختیم ماهیها بصورت دسته ای ظاهر میشدند .

امیرمحمد در حال بادکنک بازی در عرشه کشتی و فرنوش جونی در حال گرفتن عکس سلفی خنده

از روز اول یه ماشین تویوتای ون در اختیار داشتیم و عمو اشکان هم راننده بود . بابایی حسابی استراحت کرد. امیرمحمد هم تو ماشین کلی فرناز و فرنوش و اذیت میکرد . یه شب تو گشت دور جزیره کلی برامون شعر و آواز و ترانه و سرود و دعا و قرآن و ... خوند . هر چی که از آمادگی و جاهای دیگه یاد گرفته بودو برامون رو کرد.

 

عشقوله های فرنوش  و امیرمحمد

امیرمحمد در ساحل مرجانی

این هم خاله جون فهیمه مهربون و دوست داشتنی . روزی که همگی برای غواصی رفتیم امیرمحمد با خاله جون فهیمه موند و بعد با هم رفتند مرکز خرید و امیرمحمد همه چیزهایی که دوست داشت و مامانی براش نمیخرید و از خاله جون درخواست کرد و خاله جون فهیمه هم کلی براش خرید کرد .گیج

و  این هم عمو همت عزیز که امیرمحمد خیلی دوستش داره و همیشه با هم به پارک میرن و بازی میکنن . متاسفانه در سفر کسالت داشت و خیلی حالش خوب نبود .

   شب آخر اقامتمون در کیش به جنگ شبانه ایرانیان رفتیم که به مدیریت حمیدخندان ودر سالن نهنگ سفید برگزار شده بود . حسابی بهمون خوش گذشت .  حسین حیدری بازیگر طنز و مقلد صدا که نقش پیرزن دوست داشتنی رو فوق العاده زیبا بازی و هنرنمایی کرد حسابی خندوندمون . مسابقه طنز تست خوانندگی هم فوق العاده بود . امیرمحمد هم اواسط اجرا خوابش برد . روز بعد تا جایی که از شب قبل بیدار بود و تعریف کرد و کلی هم خندید. بوس

   پرواز برگشتمون هم با تاخیر همراه بود . همسفرهامون دو ساعت زودتر پریدند و بعد هم ما . در مسیر برگشت امیرمحمد فقط در حال بازی با تبلتش بود . دوباره به منزل عمو همت رفتیم و یک شب خوب و با اونها سپری کردیم. امیرمحمد هم با سوپ نودالیتی که فرنوش جون براش درست کرده بود و میگویی که عمو اشکان پخته بود از خودش پذیرایی کرد . روز بعد بعد از یک هفته مسافرت عازم قائمشهر شدیم . چشمک

تشکر ویژه از همسفرهامون خصوصا خاله جون فهیمه و عمو همت مهربون که واقعا در کنارشون به ما خصوصا امیرمحمد خیلی خیلی خوش گذشت . امیدواریم همیشه سالم و سلامت باشند و شاهد خوشبختی دخترهای خوشگلشون ...بوس

************************************************************

پسرم در تمام زندگی لبـخـــند بـــزن!!

بَرآمدگـــی گونه هایتــــ توان آن را دارد که "امیــد" رفتــــه را باز گرداند...

گـــــاه قوســی کوچکـــــ میتوانـد مِعمـــاری بنایــی را نــجاتــــ دهـــد!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مادر دو امیر
4 خرداد 94 10:59
امیرمحمدجون ایشالله همیشه خوش باشید خیلی سفرنامه تون قشنگ بود دست مامان جونت درد نکنه که ما رو هم به حال و هوای مسافرت کشوند