امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

عشق مامان و بابا

سفر یهویی به تهران

1393/12/4 20:13
684 بازدید
اشتراک گذاری

       بابابزرگ چند وقتیه که متاسفانه مشکل قلبش جدی شده . قبل از جشن تولد امیرمحمد دکتر بهش گفته بود که باید بستری بشه ولی بابابزرگ موکول کرد به بعد از جشن تولد . بابابزرگ و عزیز به تهران رفتند و بابابزرگ به توصیه پزشکشون در بیمارستان بهمن بستری شدند . فرنوش جونی بعد از تولد به تهران نرفت و پیش ما موند و حسابی هم اسباب خوشحالی امیرمحمد و فراهم کرد . آخر هفته تصمیم گرفتیم بدون خبر قبلی به تهران بریم . آخر وقت پنجشنبه بعد از ساعت اداری همگی راهی تهران شدیم . نهار به رستوران نمرود رفتیم و جاتون خالی یه نهار حسابی خوردیم . امیرمحمد بیشتر از همه از سس سالاد خوشش اومد و با سالادش خورد . آخه امیرمحمد سالاد نمیخوره . البته تو رستوران هم فقط خیار و گوجه سالادشو خورد . گفت میشه از این سس ها ببریم خونمون ؟ بعد از اتمام غذا مقداری سس هم برای امیرمحمد گرفتیم . خندونک

  حدود ساعت پنج به تهران رسیدیم . وقتی به خونه خاله جون فهیمه رسیدیم فرنوش آروم در آپارتمان و باز کرد و امیرمحمد رفت داخل خونه . خاله جون فهیمه و فرنازجون و عزیز کلی تعجب کردند و همگی از دیدن ما خیلی خوشحال شدند . در هرحال سورپرایز خیلی خوبی بود . چشمک

     صبح روز بعد با بابایی و عمو همت به دیدن بابابزرگ رفتیم . خیلی از دیدنمون خوشحال شد .بوس  به امید بهبودی بابابزرگ و شفای همه مریضها ...آرام

  فرناز جون و عمو اشکان هم امیرمحمد و به پارک ژوراسیک بردند . هوا خیلی سرد بود و فرناز جونی هم حسابی امیرمحمد و پوشوند . در حدیکه امیرمحمد نمیتونست راحت راه بره . خندونک

  برای امیرمحمدی که عاشق دایناسورهاست خیلی جالب بود و کلی تفریح کرد و بهش خوش گذشت .

  عکاس توی پارک از امیرمحمد عکس گرفت و امیرمحمد عکس چاپ شده رو شاسیو برامون آورد . البته یه دایناسور خوشگل هم خرید.  گیج

عمو اشکان هم خیلی زحمت کشید و امیرمحمد و بغل کرد و به دهن تک تک دایناسورها رسوند . قه قهه

  از فرناز جون و آقا اشکان بسیار ممنونم که روز تعطیلشون و با امیرمحمد گذروندند و اسباب خوشحالی پسرک ما رو با تفریح بینظیرشون فراهم کردند . محبت

  غروب روز جمعه  امیرمحمد با عمو همت مهربون به پارک رفت و اونجا هم حسابی بازی کرد .

  صبح روز شنبه راهی قائمشهر شدیم . هوا به شدت برفی و جاده هم یخبندان بود . بیشترین برف رودهن و دماوند بود . حدود ساعت 12 به فیروزکوه رسیدیم در حالیکه هوا کمی بهتر شده بود .

  بعد از خوردن یه اکبرجوجه نه چندان خوشمزه راهی قائمشهر شدیم. ساعت دو به مقصد رسیدیم . فرنوش جونی هم با ما برگشت و ما هم مسرور از بودن فرنوش در کنارمون . محبت

بازگشته ام

با کوله باری از شعر های ناگفته....

تنها اینجا

مکان امن عاشقانه های من است و تو عاشقانه زندگی منی .....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مادر دو امیر
27 اسفند 93 9:14
ایشالله بابابزرگ جون زود زود حالش خوب بشه سایه اش بالای سر همه تون باشه امیرمحمدجان والله شما چه عروسی برین چه خدای نکرده عزایی برین ،چه عیادت مریض ،خلاصه سر از برف بازی و پارک بازی و ...درمیارید ایشالله همیشه شاد و سلامت یاشید ممنونم عزیزم ...