عشقوله های فرنوش جون و امیرمحمد
قرار بود بابایی برای یه سفر کاری چند روزی بره اصفهان . مثل دفعه قبل تصمیم گرفتیم که فرنوش جونی چند روز بیاد پیش ما تا من و امیرمحمد تنها نباشیم . اجازه فرنوش و از باباش گرفتیم و فرنوش بعد از تولد دو هفته پیش ما موند و چقدر هم با وجود فرنوش بهمون خوش گذشت .
امیرمحمد تو اون دو هفته یه خط درمیون میرفت آمادگی . بیشتر با فرنوش سرگرم بود . فرنوش جون هم که الهی خاله فداش بشه میونه خیلی خوبی با امیرمحمد داره . خیلی دل به دلش میده و حسابی با هم تفریح میکنند .
برای امیرمحمد ساندویچ مخصوص خودشو درست میکنه که امیرمحمد خیلی دوست داره . سیب زمینی آب پز با کره مخلوط شده داخل نون باگت قرار داده و روش پنیر پیتزا ریخته و به مدت 1 دقیقه با توان بالا در مایکروفر قرار میدهیم .... این هم دستور ساندویچ مخصوص فرنوش که امیرمحمد عاشقش
امیرمحمد سوپ هم نمیخوره ولی باز فرنوش جونی سوپ نودالیتی درست کرد که مورد توجه امیرمحمد قرار گرفت و اونو هم با میل خورد .
مورد بعدی ایستک بود که امیرمحمد هیچ وقت تمایل به خوردنش نداشت ولی با وجود فرنوشی به ایستک لیمو علاقمند شد .
چند باری با هم به کلاس رباتیک رفتند . با هم نقاشی و کاردستی هم درست کردند . رنگ آمیزی با گواش جزء کارهای مورد علاقه جفتشون بود . فرنوشی شبها تو اتاق امیرمحمد میخوابید. امیرمحمد بالای تخت و فرنوش هم پایین تخت.البته بعضی شبها بهش اجازه میدادم کنار فرنوش بخوابه.فرنوش شبها برای امیرمحمد لالایی میخوند .
لالایی معروف فرنوش : شبانگاهان سوسک اومد خونمون رفت تو وان حموم من نترسیدم ... شب بعدش رفت خونه عموم رفت تو کت عموم من نترسیدم عجب سوسک باوفایی بود ...
من هم به عشق فرنوش هر شب غذاهای متنوع و خوشمزه درست میکردم . هر شب هم عکس غذاها رو برای خاله جون فهیمه میفرستادم تا ببینه که به دخترش خوب سرویس میدیدم . در کل خیلی بهمون خوش گذشت . اگه یه دختر تو سن و سال فرنوش داشتم خیلی کمک حالم بود .
بعد از ظهر جمعه هشتم اسفند فرنوش جونی از پیش ما رفت . صبح زود پاشدم . نون داغ خریدم . کماج درست کردم . آب پرتقال تازه گرفتم ، شیر کاکائو درست کردم ، تخم مرغ نیمرو و آب پز ، خیار و گوجه و پنیرو گردو ، کره و مربا ، خامه و عسل و ... میز و چیدم و بقیه رو بیدار کردم . یعنی یه صبحانه رستورانی شیک به فرنوش جون دادیم .
نهار همگی مهمون عزیز و بابابزرگ بودیم . عزیز هم غذای مفصلی تدارک دیده بود .
بعد از خوردن نهار فرنوش و به ترمینال بردیم . همه ما ناراحت از رفتن فرنوش .
و فرنوش بعد از دو هفته از پیش ما رفت و ما دوباره تنها شدیم . شب بعد وقتی امیرمحمد میخواست بخوابه گفت دلم برای فرنوش تنگ شد کاش برام لالایی میخوند . تو وایبر برای فرنوش پیغام گذاشتم و فرنوش هم از طریق وایبر لالایی معروفشو خوند و برامون ارسال کرد . من و امیرمحمد کلی خندیدیم .
چند شب بعد امیرمحمد دوباره هوای فرنوشو داشت . با بغض گفت کاش فرنوش اینجا بود من پایین میخوابیدم . شما مامانی بدجنسی هستی که نمیذاری من پایین بخوابم .
*******************************
فرنوش جان دلمان اگر برای ِ تو تنگ می شود
ببخش !
روزمان این گونه ، قشنگ می شود …
سوهان می کشیم قصه ی دلتنگی هایمان را ، تا هموار سازیم جاده های آمدنت را …
*******************************