امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

عشق مامان و بابا

تعطیلات نیمه خرداد و سفر به فیروزکوه

1393/3/19 22:39
710 بازدید
اشتراک گذاری

      خاله جون فهیمه و عمو همت فیروزکوه یه آپارتمان خوشگل و دلباز خریدن . من و بابایی هم تصمیم گرفتیم خونه نویی بریم دیدنشون . بهترین زمان هم تعطیلات نیمه خرداد بود . صبح چهارشنبه از قائمشهر راه افتادیم . به خونشون که رسیدیم دایی جون مهندس و عزیز و آقاجون هم بودند . خونشون خیلی دلباز . روبروی خونشون هم یه پارک بازی داره . قبلا عمو همت در مورد پارک برای امیرمحمد توضیح داده بود . امیرمحمد وقتی پارک و دید گفت : پارکی که عمو همت گفت همینه ؟ چقدر وسیله هاش کمن ؟  عصبانی

    در هر حال امیرمحمد حسابی مشغول بازی با دخترخاله های عزیزش فرناز جون و فرنوش جون شد .  چند باری هم با بابایی و عمو همت رفت پارک ولی هوا خیلی خیلی خیلی سرد بود .

   سگاشو برده بودیم . از وقتی پلی استیشن داره  دیگه با سگا بازی نمیکنه . بعد مدتها که با سگا بازی میکرد خیلی براش جالب بود . با موبایل عمو اشکان هم بازیهای جدید و تجربه کرد .

   صبح روز بعد بابایی با عمو همت رفتند شکار . ما هم خونه بودیم . عمو اشکان برای امیرمحمد  دل و قلوه و جگر کباب کرد . بلال هم خوردیم که حسابی بهمون چسبید. بعد از بخور بخور رفتیم پارک . امیرمحمد و فرنوش تو پارک حسابی تاب سواری کردند .

    سه تایی سوار الا کلنگ شدیم و حسابی خندیدیم . امیرمحمد که کلی حال کرده بود . چشمک بعد هم داخل شهرک با خاله جون فهیمه پیاده روی کردیم . خاله جون از سوپر داخل شهرک برای امیرمحمد کلی خوراکی خوشمزه خرید . تا اومدن بابایی وعمو همت بخور بخوری  داشتیم . هوا که ییلاقی باشه اضافه وزن یک امر کاملا طبیعیه . خندونک غروب همگی به کتالان رفتیم.امیرمحمد از وقتی رفته خونه خاله جون دیگه خونه عزیزو دوست نداره. همش میگفت بریم خونه عمو همت .  متنظر

  غروب امیرمحمد و دایی جون مهندس برای خودشون دور و چرخ زدند . دایی جون مهندس طبق معمول همیشه امیرمحمد و به دیدن گاو و گوسفند و سگ برد .   

    شب خونه عزیز خوابیدیم . کتالان از فیروزکوه سردتر بود . صبح روز بعد امیرمحمد با بابایی به میورد رفت . من باهاشون نرفتم . وقتی اومدن خیلی از طبیعت زیبای اونجا تعریف کردند .

امیرمحمد هم که طبق معمول همیشه از دیدن حیوانات به وجد میاد برام از حیوونهایی که دیده بود تعریف کرد .

عکسهای خیلی قشنگی هم گرفته بودند .  بعد از خوردن نهار ، بعد سه روز تعطیلات توپ و استراحت حسابی راهی قائمشهر شدیم .  

هر دو دستم به دعا بردارم ،

تا هر آنجا که خوشی هست تو آنجا باشی...

پسندها (1)

نظرات (0)