امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان و بابا

سال جدید و اولین روزش

1394/1/9 12:58
1,233 بازدید
اشتراک گذاری

      شام شب سال نو به عشق خانواده شام توپی تدارک دیدم .   طبق سنت غذای شب عید سبزی پلو و ماهیه ولی خوب متأسفانه امیرمحمد خیلی ماهی دوست نداره برای همین خوراک بوقلمون درست کردم و خورش فسنجون که غذای مورد علاقه امیرمحمد خان ، البته به همراه سوپ نودالیت و ...خسته

دایی جون مهندس هم  مهمون افتخاری ما بود .

 

     بعد از شام با کمک امیرمحمد  هفت سین چیدیم . هفت سینی هم که امیرمحمد تو کلاسشون درست کرده بودو تو اتاقش گذاشتیم . 

 امیرمحمد علیرغم اینکه دوست داشت موقع سال تحویل بیدار باشه ولی خوابش برد.

صبح دعای تحویل سال و که از خانم مربیشون یاد گرفته بود برامون خوند .

يا مُقلّبَ القلوبِ و الأبصار
ای دگرگون کننده ی قلب ها و چشم ها
*******

يا مُدبِّرَ الليلِ و النَّهار 
ای گرداننده و تنظیم کننده ی روزها و شبها

*******
يا مُحوِّلَ الحَولِ و الأحوال 

ای تغییر دهنده ی حال انسان و طبیعت

*******
حوِّل حالَنا إلى أحسنِ الحال 
حال ما را به بهترین حال دگرگون فرما

 

بعدش هم از مامانی و بابایی عیدی گرفت .

عیدی مامانی ست لوازم نقاشی بن تن بود . (اینترنتی خریده بودم و برای امیرمحمد خیلی سورپرایز بود. )

    عیدی بابایی هم پول نقد . ( البته امیرمحمد چند روز قبل از عید در خفا دست تو کیف بابایی کرده بود و حدود 200 هزار تومن پول از کیف گرفت و انداخت تو قلکش . کیف بابایی رو میز بود و امیرمحمد به گفته خودش فکر کرده اشکالی نداره اگه پولهارو تو قلکش بندازه .قه قهه بابایی هم بیخبر از همه جا وقتی میره استخر میبینه کیف پولش خالیه ... حالا خوبیش این بود که کارت بانکیشو امیرمحمد خان بلوکه نکرده بود .خندونکخندونک بعد هم بازخواست از امیرمحمد و تنبیه گریه )

     صبحانه روز اول عید بابایی برامون املت خوشمزه ای درست کرد . بعد از خوردن صبحانه اول به سید نظام  و سر قبر عمو حسین رفتیم. امیرمحمد رو قبر عمو حسین سبزه گذاشت و برای شادی روح عمو حسین صلوات فرستاد.

   بعد از سید نظام به منزل بابابزرگ و مادرجون رفتیم . برای اونها هم سبزه بردیم . متأسفانه بابابزرگ حالش بد بود . همه نگران شدیم . به اورژانس زنگ زدیم و بابابزرگ و به بیمارستان منتقل کردند . بابایی و عمه جون بهناز و پرهام به بیمارستان رفتند. بابابزرگ گناهی بدجوری دستش درد میکرد . با آزمایش و عکس معلوم شد که یکی از عصبهای گردنشون پیچ خورده . خدا را شکر به خیر گذشت . در هر حال همگی حالمون گرفته بود . گریه

اما امبرمحمد و ایلیا تا میتونستند شیطنت کردند تا جایی که عمه چون خدیجه ایلیا رو با خودش برد . گیج

   بعد از نهار به دیدن بابابزرگ و عزیز رفتیم . آخرین سبزه هامون برای اونها بود . امیرمحمد با موبایلهای دایی جون بهمن و دایی جون فرهاد بازی کرد .

 از اونجایی که روز بعد عازم کیش بودیم ، زود به خونه رفتیم تا چمدونمون و ببندیم . امیرمحمد هم خوشحال از اینکه با فرناز جون و فرنوش جون همسفریم ...

بهار یک نقطه دارد نقطه آغاز بهار زندگیت بی انتها باد پسرک عزیزم

سال نو مبارک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان بردیا
11 اردیبهشت 94 10:34
سلام سال خوبی رو براتون ارزومندم ماشاالله کلی اقا شده امیر محمد نازم ببخشید من الکی درگیرم خیلی دلم واسه وبلاگها تنگ شده ودوست دارم دوباره بنویسم دراولین فرصت
مادر دو امیر
14 اردیبهشت 94 8:26
سال نو مبارک امیدوارم در سال جدید شادتر از پیش باشید و همیشه سالم و تندرست و زیر سایه بزرگترها مخصوصا بابابزرگ جون مهربون
مامان کسری
22 اردیبهشت 94 8:19
ماشالله خیلی نازی جیگر. خانم مهندس ماشالله به این سلیقه ممنونم عزیزم ....