امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان و بابا

سیزده بدر94

1394/1/15 0:21
1,298 بازدید
اشتراک گذاری

   سیزده بدر امسالمون متفاوت از سالهای قبل بود . اعضای گروه امسالمون امیرمحمد و مامانی و بابایی و عمه جون بهناز و هاناجون و عمو اشکان و فرناز جون بودند. صبح روز سیزده بدر به خونه باغ پدر عمو اشکان رفتیم . به درخواست امیرمحمد چند تا عکس ازش گرفتم .

بابایی برای امیرمحمد یه تاب بست و ما هم با امیرمحمد تاب سوار شدیم و کلی خندیدیم .

 

اونجا چند تا مرغ بود که امیرمحمد حسابی دنبالشون کرد و حسابی مرغهای بیچاره رو دور حیاط چرخوند .

وقتی بساط زغال کباب مهیا شد میخواست  یکی از مرغهای بیچاره را بنداره تو آتیش تا کباب بشه . تعجب

http://www.niniweblog.com/upl/amirmohammad87/14375827372.jpg

تو حیاط خونه چند گل شقایق بود . لحظه ای که امیرمحمد برای عمه جون بهناز گل چید و با احساس بهش داد خیلی دیدنی بود .

   بعد از خوردن جوجه کباب عالی که عمو اشکان درست کرده بود و کشمش پلو و مرغ خوشمزه ای که عمه جون بهناز پخته بود  شال و کلاه کرده و راهی منطقه لفور شیرگاه شدیدم . بابابزرگ و عزیز به همراه بقیه خانواده مامانی برای سیزده بدر به اونجا رفته بودند .

امیرمحمد تو ماشین فرناز جون نشست . من هم سوار ماشین هانا جون شدم . من و امیرمحمد از تو ماشین برای همدیگه جیغ میکشیدیم و سوت میزدیم و دست تکون میدادیم . خلاصه اینکه تا برسیم لفور کلی شیطنت کردیم .

بعد از رسیدن به لفور امیرمحمد و آمیتیس و من کلی با هم بازی کردیم . بدو بدویی کردیم حسابی . عمو اشکان اونجا برای بچه ها تاب بست .

 

بعد هم آش خوری داشتیم . زن عموی مامانی آش ترش و مامان عمو اشکان آش رشته درست کردند .

بابایی و بقیه مشغول والیبال شدند . اینجا امیرمحمد با عمو همت مشغول دیدن والیبال بابایی و بقیه است ...

این هم عکس اختتامیه  امیرمحمد و فرنوش جون و دایی جون بهمن

نمي دانم آرزويتان چيست!


اما براي رسيدن به آرزويتان دستانم به آسمان جاري و سبزه دلم را به نيت شما و آرزوهايتان،

هر چه كه هست، گره مي زنم.


(سيزده بدر، روز آرزوهايتان باد)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مادر دو امیر
24 مرداد 94 9:00
امیر محمد جان امیدوارم همیشه شاد و سالم باشی در زیر سایه پدر و مادر عزیزت گلم