امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

عشق مامان و بابا

روزهای نوروزی ما

1393/1/9 22:02
977 بازدید
اشتراک گذاری

    قرار بود هفته دوم عید سفری به یزد داشته باشیم ولی به علت گردن دردم مسافرتمون کنسل شد . این روزها بیشتر باامیرمحمد هستم. عید دیدنیهامونو خیلی زود انجام دادیم . دو تا مهمونی هم برای دو تا خانواده گرفتیم . خانواده بابایی شام روز سوم عید و خانواده  خودم نهار روز چهارم عید مهمون خونه ما بودند . دو تا مهمونی پشت هم بود با گردن دردی که داشتم یک کمی اذیت شدم ولی در حد عالی و خوب مهمونیهامون برگزار شد . به امیرمحمد هم در کنار فامیل حسابی خوش گذشت .

دایی جون مهندس روز قبل از عید با ده بسته پفیلا اومد پیش امیرمحمد ( پسرمون عشق خوردن پفیلا داره )امیرمحمد خواب بود . با دیدن پفیلاها کلی ذوق کرد .

امیرمحمد و پفیلا

  غروب روز چهارم با فرناز و فرنوش و اشکان و عمو همت و خاله جون فهیمه سمت فریدونکنار رفتیم . کلی گشتیم و البته خرید کردیم . امیرمحمد  با بابایی و عمو همت حسابی بازی کرد .

   این روزها خیلی با فرنوش و فرناز . حسابی با دختر خاله هاش خوش میگذرونه . به من هم حسابی انرژی مثبت میده . هر وقت که مشغول کارم میاد بوسم میکنه و زیر گوشم میگه مامانی خیلی دوست دارم . مامانی چقدر شما زحمت میکشی .

این هم یک امیرمحمد پیـــــــــــــــــر که با همکاری فرناز و فرنوش پیرمرد شد . ..قهقهه

امیرمحمد پیر مرد

    فرناز و فرنوش واشکان هر جا باشن این شبها برای دیدن سریال پایتخت خودشون و به خونه ما میرسونن. یکی از شبها برای امیرمحمد کیک باب اسفنجی خریدن. و ما با شمع عدد سه برای امیرمحمد تولد گرفتیم و کلی هم خندیدیم .

امیرمحمد و کیک باب اسفنجی

    همون شب فرناز به امیرمحمد پیشنهاد دارم که باهاشون بره و شب پیش اونها بمونه . امیرمحمد از ما اجازه گرفت و ما هم بهش اجازه دادیم.اولین شبی بود که طی این 5 سال و 2 ماهی که از عمرش میگذره بدون من و بابایی بود (البته در سی و یک روزگیش هم یک شب دربابل کلینیک بستری شده بود  ). گریه خودش دچار چالش شده بوده که بره یا نه ؟ موقع شام خودشو به خواب زد . بعد گفت که دندونش درد میکنه .نگران  بابایی بهش گفت حالا که خوابت میاد خوب نرو . ناراحت شد شدید . دوست داشت که بره .کلافهیکی باید بابایی و جمعش میکرد . پدر و این همه وابستگی ...  نوبر والا ...چشمک  بعدازرفتنش بابایی با ناراحتی گفت ای وای چه جوری ما رو ول کرد و رفت ؟؟؟متفکر

                                    موقع رفتن هم این عکس و ازش گرفتم .    بای بای

     خودم اصرار داشتم که یک شب بدون ما رو تجربه کنه ... مطمئن بودم پیش فرناز و فرنوش اصلا بیتابی نمیکنه و همینطور هم بود . در مسیر رفت تو ماشین خوابش برد . روز بعد هم تا ساعت 9 صبح خوابید . بعدازظهر بابابایی رفتیم دنبالش.اصلا هم ما رو تحویل نگرفت. همگی رفتیم بابلسر و بعد محمودآباد.                                    عکس زیر امیرمحمد با فرنوش جون در کنار دریای بابلسر   قلب                           

امیرمحمد و فرنوش در دریای بابلسر

    دایی جون فرهاد بخاطر تصادفی که یک ماه پیش کرده بود و سهل انگاری در پیگیری درمانش از روز چهارم عید تو بیمارستان بستری شده و تحت مراقبت .امیدوارم که زود زود خوب بشه . جمعه امیرمحمد و بردیم ملاقات دایی جون مهندس . با دایی جون احوال پرسی کرد . سریع موبایل گرفت و مشغول بازی شد .

امیرمحمد در بیمارستان

بعد از بیمارستان رفتیم پارک . امیرمحمد سوار ترامبولین شد و حسابی بهش خوش گذشت .

امیرمحمد در ترامبولین

این روزها امیرمحمد دوچرخه سواری هم میکنه . هوا خیلی عالیه . غروبها با دوچرخه میریم خونه عزیز.    

               

قلبامیرمحمدم قلب

نوروز هيچ عيدي ، برايم ارزشمند تر از حضورتو نيست.

عزیزم دوست داشته باش و خوب زندگی کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

الهام(مامان اميرحسين)
18 فروردین 93 18:25
عكس پير مرديت خيلي خنده دار بود عزيزم... خوش به حالت دايي خوبي داري كه برات اين همه پفيلا خريده!!
مامان آرتا و آرتین
31 فروردین 93 18:16
امیر محمد جون چقد باب اسفنجی رو دوس داره!!!!! پفیلا هم نوش جونش بشه آرتین هم عاشق پفیلاس خصوصاً کچاپش وای روزی دو تا می خوره زیادش هم ضرر داره