روزهای نوروزی 93
بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذرنگی،
بوی تند ماهیدودی وسط سفرهی نو،
بوی یاس جانماز ترمهی مادربزرگ،
با اینا زمستونو سر میکنم،
با اینا خستهگیمو در میکنم!
شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکهی عیدی از شمردن زیاد،
بوی اسکناس تانخوردهی لای کتاب،
با اینا زمستونو سر میکنم،
با اینا خستهگیمو در میکنم!
صبح روز 29 اسفند اول تدارک نهارو دیدم.فسنجون با گوشت بوقلمون درست کردم . بعد با کمک امیرمحمد تخم مرغ رنگ کردیم. (تخم مرغ هایی که به چوب وصلن هنر الهام جون هستن که به امیرمحمد عیدی داد )
بعد هم سفره هفت سین و با کمک هم چیدیم .
امسال تو خونمون دوتا سفره هفت سین داشتیم . یکی طبق سنت همیشه ، یکی دیگه هم تو اتاق امیرمحمد . امیرمحمد خان برای خودش هفت سین درست کرده بود .( روی میز بیلیارد )
امسال برای امیرمحمد تقویم چاپ نکردم . چند روز قبل از عید ، با لباسهای عیدش ازش عکس گرفتم و عکسها رو چاپ کردم. عکسها رو جلوی سفره هفت سین گذاشت و به مهمونهای اتاقش عکس خودشو عیدی میداد . البته انتخاب عکس به عهده مهمونها بود و امیرمحمد براشون تو پاکت میذاشت .
بعد از درست کردن هفت سین خونمون به خونه عزیز رفتیم تا اونجا هم هفت سین درست کنیم . امیرمحمد ماژیکهاشو آورد تا تخم مرغ رنگ کنه . تو خونه خودمون با تخم مرغ نپخته درست کردیم ولی عزیز تخم مرغها رو پخته بود . 5 تا تخم مرغ بود . امیرمحمد تند و تند رو 4 تا تخم مرغ نقاشی کشید و تخم مرغ آخرو نوش جان کرد .
نیم ساعت مونده به سال تحویل گیلاسی که توش سنجد بود به همت امیرمحمد شکست .
بابایی و امیرمحمد جارو کشیدند و من هم سریع گیلاسها رو جابجا کردم .
بابایی نزدیک تحویل سال بلند دعای تحویل سال و خوند و امیرمحمد هم تکرار کرد و سال نو شد ....
آغاز سال 1393 شمسی .....
شام دعوت خونه مادرجون بودیم . بعد از تحویل سال با یک سبزه خوشگل اول به دیدن عزیز و بابابزرگ رفتیم . تو راه با امیرمحمد صحبت کردیم و براش توضیح دادیم که الآن عید همه همدیگه رو میبوسن اگر کسی خواست شما رو ببوسه بهش اجازه بده ... ( آخه دوست نداره غیر از ما کسی بوسش کنه. میگه بقیه که بوسم میکنن بعضی وقتها تفشون میریزه تو صورتم ، بدم میاد . آخه صورتم خیس میشه . صورتم جوش میزنه گفته هاش با صیغه مبالغه بود ). رضایت داد که خیلی آقا با همه احوالپرسی کنه و انصافا خوب بود . امیرمحمد از دایی جون فرهاد و دایی جون بهمن و بابابزرگ و عزیز عیدی حسابی گرفت .
از خونه عزیز راهی خونه مادرجون شدیم و شام مهمون سفره پر برکت بابابزرگ بودیم . شام اردک شکم پر و سزی پلو ماهی بود که امیرمحمد طبق معمول فقط گوشت خورد . بابابزرگ هم کنار همه بشقابها برای همه پول عیدی گذاشت . حدود ساعت 12 به خونه برگشتیم. البته امیرمحمد همونجا بعد از خوردن شام خوابش برده بود .