امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان و بابا

عید یعنی یک سال دیگر هم گذشت ...

1393/12/28 21:25
688 بازدید
اشتراک گذاری

  

  زمان ثانیه ثانیه در گذر . ما هم خودمون و برای عید آماده میکنیم . روزهای سال 93 و برای خودم مرور میکنم . خنده... گریه... خوشحالی... ناراحتی ... هر چی که بود خوب یا بد ، زشت یا زیبا گذشت ....

روزهای رفته ی سال را ورق میزنم
چه خاطراتی که زنده نمیشوند
چه روزها که دلم میخواست تا ابد تمام نشوند
و چه روزها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد
چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود
چه لبخندها که بی اختیار بر لبانم نقش بست و چه اشک ها که بی اراده از چشمانم سرازیر شد
چه آدم ها که دلم را گرم کردند و چه آدم ها که دلم را شکستند
چه چیزها که فکرش را هم نمیکردم و شد و چه چیزها که فکرم را پرکرد و نشد
چه آدم ها که شناختم و چه آدم ها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان

و چه...

و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر میشود
کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا
آرامشی که هیچگاه تمام نشود

   امیرمحمد بزرگتر و البته عاقلتر شده . تو خیلی از کارها به مامانی کمک میکنه . مثلا نظافت خونه ، مرتب کردن وسایل ،  چیدن میز غذا ، تزئین غذاها و ... چشمک

  در حال حاضر غیر از آمادگی هفته ای دو روز کلاس روباتیک و هفته ای یکبار کلاس موسیقی میره . موسیقی ارف کودکان و میگذرونه . بلز و تموم کرد و مشغول فلوت . بلز و طی ده جلسه در مدت کمتر از 3 ماه گذروند و از نظر خانم مربیش فوق العاده بود . البته خودم هم پابه پاش پیش میرم .خسته

 علاقه وحشتناکی به دیدن تلویزیون و کارتون داره . میتونه مدتها پای تلویزیون بشینه و کارتون تماشا کنه . در تمان مدت فیلم دیدن هم باید دهنش بجنبه ... خندونک یه وقتهایی بهش میگم امیرمحمد بسکه دهنت میجنبه مثل جوندگان شدی ... قه قهه

  شیطنتش هم که تمومی نداره . عشقش اینه که با بابایی کشتی بگیره و رو سرو کولش بپره . ادای شخصیتهای کارتونیو  دربیاره . ما رو بترسونه . گیج

یکی از مهم ترین آرزوهاشم اینه که یه آزمایشگاه داشته باشه . تا بتونه خودشو مثل هیولای 4 دست درست کنه ... حالا بعدش میخواد چکار کنه من نمیدونم والا !!!! متنظر   گریه

  من هم سعی میکنم براش مامان خوبی باشم . ما مامانهای کارمند همیشه دغدغه اینو داریم که به اندازه کافی وقت برای بچه هامون نمیذاریم.  خندونک هر شب قبل از خواب کلی با هم حرف میزنیم و اتفاقات رورمون و با هم مرور میکنیم .

   این روزها بیشتر کارهامون به سال نو مربوط میشه . یه روز سه تایی رفتیم خرید . بابایی و امیرمحمد خریدهای عیدشون و انجام دادند . همون روز وسایل هفت سین برای کلاس آمادگی خریدیم تا امیرمحمد اونجا تخم مرغ رنگ کنه  و هفت سین درست کنه .

                    

یه روز دیگه هم درکنار سفره هفت سین آمادگی عکس گرفتند . پسرک ما با کت و شلوار و کفش ورنی در کنار حاجی فیروز عکس انداخت . خندونک

یه روزدیگه با بابایی رفت آرایشگاه و موهاشو کوتاه کرد .

  سه شنبه 26 اسفند جشن سال نو در کلاسشون داشتند . خانم مربیشون گفته بود اگه بچه ها لباس محلی دارند بپوشند . امیرمحمد هم لباسی که خاله جون فهیمه از شیراز براش خریده بود و پوشید . آرام اون روز وقتی با بابایی به خونه رسیدند به من زنگ زد . پرسیدم خوب جشنتون چطور بود ؟ گفت مثل همیشه چیز خیلی جالبی نبود .متنظر   پرسیدم دوستهاتم لباس محلی پوشیدند ؟  نه مامانی فقط من پوشیدم . همه هم یکسره به من نگاه میکردند . بعد با خنده و با صدای بلند گفت مامانی یه خبری بهت میدم که خیلی خوشحالت میکنه ... من هم مشتاق گفتم زود زود خبرتو بگو .  گفت اول اینکه عکسمو آوردم با سفره هفت سینی که خودم درست کردم . گفتم آخ جون چقدر خوب خنده و خبر مهم اینه که خانم مربی گفت از فردا میتونیین نیایین مهد کودک تا بعد از عید . مامانی میشه دیگه نرم ...  گیج

هر صبح پلکهایت صفحه  جدیدی از زندگی را رقم میزنند...

به یاد داشته باش سطر اول همیشه این  است :

خدا  هست ، جای نگرانی نیست .

پس بخوانش با لبخند و بگو معجزه ها در راهند.

و اینک معجزه بهار در راهست . 

خدایا ممنون برای تمام خنده های امسالم،

ممنون برای تمام اشکهای امسالم، ممنون از درس های بزرگ زندگی امسالم ،

ممنون از اینکه یادم دادی خودم باشم بیشتر از همیشه ... و خدایا قسم به تمام شکوفه های این بهار،

آرزو می کنم خنده های سال جدید از ته دل ،گریه هایی از سر شوق،

آرامشی به قشنگی رنگین کمان دانایی ،

بینایی و منشی به وسعت هر دو جهان و خلوت هایی که با قشنگترینها پر بشه ،

و خدایا خدایا هرگز نگویم دستم بگیر ؛ عمری است گرفته ای ،

رهایش مکن ! خدایا من قدرت آن را ندارم تا قلب آنها که دوستشان دارم را شاد کنم ؛

از تو میخواهم در این روزهای پایانی سال ،

مشکلاتشان را آسان ، دعاهایشان را مستجاب و دلشان را شاد گردانی ...

آمین

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مادر دو امیر
5 فروردین 94 11:15
سال نو تون مبارک صد سال به این سالها امیدوارم سالی پرنشاط و انرژی را آغاز کرده باشین همیشه شاد و سلامت باشید بسیار ممنون . برای شما هم سال بسیار خوبی آرزو دارم ...
مهد تبسم
11 فروردین 94 13:44
سلام. ر.زتون بخیر من مدیر یه مهد کودم نسبتن کوچولو تو شهر قم هستم.. امروزم دنباله شعرهای مناسب برای بچه هام بودم که با وبلاگ شمااشنا شدم.. شما با اینکه کارمند هستی خیلی مامان جون نمونه ای هستی خواستم بهتون بگم که خیلی فراوان ذوق کردم از اینهمه احساسات مادرانتون انشالله امیر محمد جونم بزرگ شد بتونه گوشه ای از محبتتاتونو جبران کنه انشااله که همیشه موفق و سالم و پیروز باشین. واقعا ممنون از لطف شما . با تعریفهایی که ازم کردین کلی انرژی گرفتم ...
kosar
25 فروردین 94 21:28
سلام خاله جونم.چه وب نازی دارید.!!! وکوشولوتونم به خودم رفته چون هم سفیده وهم نازه وبانمک. اگه به وب من سربزنید خوشحال میشوم .ازتون کلی سپاس گزارم. ممنونم کوثر جون خیلی لطف داری . حتما میام پیشت ....