امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان و بابا

دومین سفر امیرمحمد به مشهد مقدس

الهی با خاطری خسته، دل به تو بسته، دست از غیر تو شسته، در انتظار رحمتت نشسته ایم.  بدهی، کریمی... ندهی، حکیمی... بخوانی، شاکریم... برانی، صابریم... الهی احوالمان چنان است که می دانی و اعمالمان چنین است که می بینی... نه پای گریز داریم و نه زبان ستیز... الهی، مشت خاکی را چه شاید و از او چه بر آید و با او چه باید...؟ حال که مجالمان دادی به پابوس رضایت بیاییم دستمان بگیر یا سریع الرضا یا ارحم الراحمین ... در بارگاه ملکوتی ثامن الحجج نائب الزیاره بودیم . امید که قسمت همه آرزومندان شود.       خدا را شاکریم که آقا امسال ما را به حضور پذیرفت و این سعادت بزرگ را نصیبمون کرد . در مسافرت ا...
16 آبان 1392

سفر به سرعین

   در مسافرت تابستان امسالمون به همراه خانواده عمه جون مهناز (امیرآقا و الهام و علی ) به سرعین رفتیم . دوشنبه 11 شهریور 5 صبح به مقصد سرعین راه افتادیم . امیرمحمد تو ماشین خواب بود . هر جایی که بابایی ترمز میکرد چشماشو باز میکرد و میگفت رسیدیم؟ مشهد؟  ... برای ما شده بود بابا پنجعلی ( بابای نقی در سریال پایتخت ) !!!! همش میگفت مشهد؟ ...  راستش خیلی دوست داشت بریم مشهد.  تو مهد کودک هم به خانم مربیش گفت میریم مشهد .....   برای دستشویی بردن امیرمحمد داستان داشتیم . خودشو نگه میداشت تا دستشویی تمیز پیدا بشه. اولین جایی که بردمش دستشویی چشماشو بست و دماغشو گرفت و گفت در عمرم دستشویی اینطوری نرفته بودم ...&...
22 شهريور 1392

تعطیلات تابستانه امیرمحمد

  مهد کودک امیرمحمد تابستان هر سال به مدت یک هفته تعطیل . از قضا تعطیلات امسال مصادف شد با تعطیلات عید فطر . از اول تابستان که عزیز و بابابزرگ به کتالان (ییلاق) رفتند ما به دیدنشون نرفته بودیم . تصمیم گرفتم یک سفر یک هفته ای به اونجا داشته باشیم . این شد که 5 روز مرخصی گرفتم تا یک هفته ، شدید در خدمت پسر گلم در کتالان باشم . قرار شد با بابایی پنجشنبه بعد ازظهر راهی بشیم ولی متأسفانه  بابابزرگ ( بابای بابایی ) صبح پنجشنبه تصادف کرد و راهی بیمارستان شد و بابایی هم مراقبش بود . چون بودن ما در کنارشون کمکی براشون نبود به اصرار بابایی با دایی جون بهمن راهی کتالان شدیم . برای اولین بار در طی این سالها حدود 6 روز من و امیرمحمد تنها بدون ب...
27 مرداد 1392

آخر هفته و باز هم بابلسر ...

  پنجشنبه ۳۰ خرداد با همه عمه جونهای امیرمحمد و خانواده هاشون و البته با حضور مادرجون ، به قصد شنا به بابلسر رفتیم . ولی دریا طوفانی بود و در طرح سالم سازی دریا نمیشد شناکرد .   خیلی حالمون گرفته شد . امیرمحمد خیلی خوشحال از اینکه با ایلیا ، پویان ، پرهام و علی همسفر شده . سوئیت اجاره کردیم و شب کنار دریا موندیم به امید اینکه روز بعد دریا آروم بشه ... ولی روز بعد هم دریا آروم نشد که نشد ...                        ولی به آقایون و البته به امیرمحمد و ایلیا که کلی شنا و شن بازی کردند حسابی خوش گذشت . ...
4 تير 1392

تعطیلات خرداد و سفر به استان سمنان

             چند روز مونده به تعطیلات خرداد بابایی پیشنهاد داد برای تعطیلات به مشهد برویم ولی متأسفانه قسمت نشد . صبح چهارشنبه ۱۵ خرداد به سمت بابل حرکت کردیم تا به دریای چالوس بریم . نرسیده به بابل نظرمون عوض شد و تصمیم گرفتیم به استان گلستان بریم . به سمت قائمشهر برگشتیم و راهی ساری شدیم . قبل از رسیدن به ساری دوباره نظرمون عوض شد و به سمت جاده کیاسر تغییر مسیر دادیم . ( واقعا بی برنامه بودیم  ) قبل از رسیدن به کیاسر به دیدن سد شهید رجایی (سلیمان تنگه) رفتیم .               سد سلیمان تنگه در ۴۵ ک...
18 خرداد 1392

استان گردی

  در ایام عید دوبار به همراه خاله جون فهیمه و دخترخاله ها به سمت فریدونکنار و محمودآباد رفتیم . دفعه اول با بابایی  و دفعه دوم با دایی جون مهندس و البته حضور گرم امیتیس جون . حدود یکسال و نیم محل کارم محمودآباد بود . به بهانه دیدن همکاران قدیمی و کارهای بانکی به محمودآباد رفتم . در زمانی که به کارهای بانکی میرسیدم بابایی و بقیه امیرمحمد و به پارک بازی کنار دریای محمودآباد بردند . امیرمحمد برای اولین بار سوار استوانه آبی شد و خیلی خیلی براش هیجان داشت .                               ...
10 فروردين 1392

مسافرت به تهران به بهانه نمایشگاه الکامپ

                   چهارشنبه 22 آذر ،از طرف اداره ماموریت رفتن به نمایشگاه الکامپ در تهران را داشتم .. پنجشنبه مرخصی گرفته و سه شنبه بعدازظهر با بابایی و امیرمحمد راهی تهران شدیم . به امیرمحمد در کنار فرناز و فرنوش و اسباب بازیهای امیتیس حسابی خوش گذشت .خاله جون فهیمه برای امیرمحمد یک بلوز و شلواز راحتی و یک بلوز اسپرت قشنگ خریده بود که امیرمحمد حسابی ذوق کرد .  متآسفانه چهارشنبه ماشینی که حامل همکارام بود تصادف کرد و همکارهام به نمایشگاه نرسیدن . با خاله جون فهیمه به نمایشگاه رفتم . از نمایشگاه هم کلی بادکنک تبلیغاتی برای امیرمحمد آوردم . &nb...
25 آذر 1391

مسافرت به بندرانزلی بدون بابایی ...

  سه شنبه ۱۶ مهر سرپرست تیم ورزش بانوان اداره کل به من خبر دادکه برای شرکت در المپیاد ورزشی بانوان شاغل در سازمان که در بندر انزلی برگزار میشود در رشته تنیس روی میز اعلام آمادگی کنم . قبلا هم با من تماس گرفتند ولی از آنجایی که بعد از تولد امیرمحمد هیچ تمرینی نداشتم قبول نکردم ولی به علت اینکه اعضای تیم تکمیل نبود دوباره از من خواستند که قبول کنم ، من هم بعد از مشورت با بابایی رضایت خودم را اعلام کردم که البته با امیرمحمد خان به این سفر  بروم.    اولین بار بود که با امیرمحمد بدون بابایی سفر میکردیم . مقدمات رفتن و آماده کردیم . مدت ماموریتم ۶ روز  از جمعه ۲۱  تا...
30 مهر 1391

منطقه ییلاقی 3000 تنکابن

 صبح دوشنبه ۲۲ خرداد از رامسر به مقصد قائمشهر حرکت کردیم . ولی در بین راه به تنکابن رفتیم تا از جاده های ۲۰۰۰ و ۳۰۰۰ که خیلی تعریفشان را شنیده بودیم دیدن کنیم .                  جاده های ۲۰۰۰ و ۳۰۰۰ از مهم ترین جاذبه های دیدنی شهر تنکابن که واقعا بی نظیر و زیباست . البته چون زمان زیادی برای گشتن نداشتیم ، به توصیه یکی از اهالی به سمت جاده ۳۰۰۰ رفتیم .                 جاده بسیار بسیار سرسبز و زیباست . درختهای سر به فلک کشیده در دو طرف جاده که به سمت  یکدیگر آمده و تونلی از شاخ و...
25 خرداد 1391