امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

عشق مامان و بابا

سفر به سرعین

1392/6/22 19:03
1,542 بازدید
اشتراک گذاری

   در مسافرت تابستان امسالمون به همراه خانواده عمه جون مهناز (امیرآقا و الهام و علی ) به سرعین رفتیم . دوشنبه 11 شهریور 5 صبح به مقصد سرعین راه افتادیم . امیرمحمد تو ماشین خواب بود . هر جایی که بابایی ترمز میکرد چشماشو باز میکرد و میگفت رسیدیم؟ مشهد؟  ... برای ما شده بود بابا پنجعلی ( بابای نقی در سریال پایتخت ) !!!! همش میگفت مشهد؟ ...  راستش خیلی دوست داشت بریم مشهد.  تو مهد کودک هم به خانم مربیش گفت میریم مشهد .....

  برای دستشویی بردن امیرمحمد داستان داشتیم . خودشو نگه میداشت تا دستشویی تمیز پیدا بشه. اولین جایی که بردمش دستشویی چشماشو بست و دماغشو گرفت و گفت در عمرم دستشویی اینطوری نرفته بودم ...   حالا خیلی هم کثیف نیود . ادا و اصولی داری آنچنانی تعجب

صبحانه را نزدیک رامسر خوردیم . امیرآقا برای امیرمحمد یک سنجاقک شکار کرد . 

امیرمحمد و سنجاقک

  بعدش الهام اومد تو ماشین ما و حسابی امیرمحمد و سرگرم کرد . رشت هوا بارونی بود . از رشت به آستارا رفتیم ولی اونجا هم به قدری بارونی بود که ترجیح دادیم توقف نداشته باشیم . جاده آستارا به اردبیل به علت بارون حسابی پرترافیک بود.در حدی که اصلا نتونستسم از زیبایی گردنه حیران لذت ببریم . 

حدود ساعت 7 به سرعین رسیدیم . هوا خنک بود. بعد از شام همگی خوابیدیم تا صبح سرحال باشیم .

صبحانه سرشیر گاومیش و عسل با نون سنگگ خوردیم جاتون خالی حسابی . خیلی چسبید .اندازه نون سنگگ از قد امیرمحمد بلندتر بود .   بعد به جاهای دیدنی سرعین رفتیم . قبل از نهار بازار و بعد از نهار به تله کابین رفتیم . متأسفانه برق تله کابین قطع شد و حدود 20 دقیقه بالای تله کابین نشسته بودیم . به بابایی گفتم الآن چی میشه ؟ امیرمحمد گفت هیچی مامانی از گرسنگی اینجا میمیریم ... بابایی خندید و گفت نه پسرم اگه خیلی طول بکشه برامون کیک و ساندیس میارن ....با اطرافیانون همگی خندیدیم .  بالای تله کابین هوا خیلی سرد بود . امیرمحمد بین من و بابایی مچاله شده بود ...  

              امیرمحمد توی تله کابین

   کلی جیغ کشیدیم و خندیدیم تا اینکه راه افتاد . بالای تله کابین پارک بازی بود که همه حسابی اونجا بازی کردیم . خیلی بهمون خوش گذشت . در برگشت هم کباب خوردیم . کباب گوشت تازه گوسفندی که پیش خودمون کشته بودن و نونی که عطرش  همه جا رو پر کرده بود  خوردن داشت .... امیرمحمد تا خرخره کباب خورد .

تو جاده عسل خریدیم . آقایی که ازش عسل خریدیم امیرمحمد و سوار شترش کرد .

       امیرمحمد شترسوار

از اونجا به دیدن آبشار گور گور رفتیم . طبیعت  بسیار بسیار بسیار  قشنگی بود .

               امیرمحمد

امیرمحمد حسابی با گوسفندها بازی کرد .

          امیرمحمد و بابایی

   یه اسب سفید نزدیک گوسفندها بود . بابایی امیرمحمد و بغل کرد و از تو آب رد شدند و نزدیک اسب شدند . اسب سفید پاهای جلوش به هم بسته بود. معلوم بود که اسب چموشیه . اسب از یک لحظه غفلت بابایی استفاده کرد و در حالیکه امیرمحمد تو بغل بابایی بود با پاهای عقبیش لگد زد به پای چپ بابایی و امیرمحمد و بابایی پرت شدند روی سبزه ها . خدا خیلی بهمون رحم کرد . امیرمحمد ترسیده بود زد زیر گریه ...  بابایی بلندش کرد . دست و صورتشو شستم .  بابایی از کنار آب یه قورباغه پیدا کرد ، به امیرمحمد داد و اون هم لگد زدن اسب یادش رفت و گریشو تموم کرد . نیشخند

  شب رفتیم آب درمانی. به آب درمانی قهوه سویی رفتیم که نزدیک هتل محل اقامتنون بود . امیرمحمد که دیگه برای خودش آقایی شده مردونه رفت . وقتی از آب درمانی برگشتند ازش پرسیدم امیرمحمد استخرچطور بود ؟ گفت مامانی استخر نبود آب درمانی بود یعنی هر کسی که مریض بره اونجا حالش خوب میشه . رنگ آبش هم با استخر فرق میکنه .

روز بعد راهی اردبیل شدیم . به دریاچه شورابیل رفتیم . نهار و اونجا خوردیم . هوا مخملی و خوب بود .

  امیرمحمد و دریاچه شورابیل

بعد از نهار بابایی و علی اقا و امیرمحمد به شهر بازی رفتند .

     

امیرمحمد اونجا هم تا میتونست بازی کرد . با علی آقا ماشین سواری هم کرد .

امیرمحمد و علی آقا

از اونجا راه افتادیم به مقصد آستارا . قبل از اینکه از اردبیل خارج بشیم به پیشنهاد امیرمحمد بستنی هم خوردیم . البته امیرمحمد قیفی خورد .

  راهی آستارا شدیم . گردنه حیران واقعا زیبا و بی نظیر ... برعکس موقع رفتن جاده خلوت و هوا هم حسابی عالی بود ... اگر گذرتون به اونجا افتاد حتما بلال بخورید که اگه نخورید کلاه بزرگی سرتون رفته . در همه عمرم بلال به خوشمزگی بلالهای حیران نخورده بودم . بابایی 4 بلال و امیرمحمد 3 بلال خوردند . مسابقه بلال خوری بود. نیشخندنیشخند تازه امیرمحمد خان بازم میخواست  که با مخالفت شدید من مواجه شد ........

. امیرمحمد و بابایی

خوردن آش دوغ هم خالی از لطف نبود .

امیرمحمدم

    رفتیم تا به آستارا رسیدیم . از ساعت 8 تا 11 شب در بازار آستارا بودیم . سهم امیرمحمد از خرید اسباب بازی ماهیگیری بود که بابایی براش خرید و در بقیه مسافرت تو ماشین برامون ماهیگیری میکرد و به من و بابایی میفروخت زبانزبان 

                              امیرمحمد ماهیگیر

شب و در آستارا گذروندیم . روز بعد راهی بندر انزلی شدیم .

امیرمحمد در اسکله بندر انزلی

به مرداب انزلی رفتیم .قایق سواری و دیدن نیلوفرهای آبی و پرنده های مرداب حال آدم و دگرگون میکنه .

 امیرمحمد و امیر آقا

   امیرمحمد در حال دیدن نیلوفرها و قورباغه های آبی بود که زیر برگها قایم شده بودند . امیر آقا هم پیگیر تا برای امیرمحمد قورباغه شکار کنه . امیرمحمد وقتی سوار قایق بودیم گفت که دوست داره ملوان بشه . وقتی کشتی میرزا کوچک خان و دیدیم به امیرمحمد گفتم حالا که میخواهی ملوان بشی و کشتی داشته باشی دوست داری اسم کشتیتو چی بذاری ؟    یه کم فکر کرد و گفت   اسفناج     ....  قهقههقهقهه

بعد از خوردن نهار در انزلی به سمت ماسوله رفتیم . واقعا حیف اگه  آدم تا گیلان بیاد و ماسوله را نبینه . 

هوای ماسوله هم بسیار عالی بود .امیرمحمد اول سیب زمینی خواست ، بعد هم بستنی . خیلی هم آقا بود . از همه پله ها خودش بالا رفت بدون خستگی .

امیرمحمد در ماسوله

از بابایی هم خواست که برای خودش و  ایلیا یک سایز دهنی بخره .

امیرمحمد و بابایی

چند ساعتی اونجا بودیم . موقع برگشت نم نم بارون بود و مه غلیظی که چشم چشمو نمیدید .

امیرمحمد و بابایی

   از ماسوله راهی رشت شدیم . رشت بارانی بود . شب و در رشت ماندیم . صبح روز جمعه از رشت به سمت مازندران راه افتادیم . هر جا که از ماشین پیاده میشدیم امیرمحمد یا به علی یا به امیرآقا میچسبید . البته همش هم از علی آقا قول میگرفت که دوباره سوار ماشین مابشه . خنده

    توقف بعدیمون در تله کابین رامسر بود . تا امیرآقا خودشو به ما برسونه با امیرمحمد و بابایی و علی در محوطه گشتی زدیم . از بس به امیرمحمد میگفتم ازت عکس بگیرم بچه ام گناهی شاکی شده بود . اینجا دیگه عصبانی شده . میگه همش میگی عکس بگیرم عکس بگیرم خسته شدم دیگه نمیخوام ...  چشمکچشمک      

   بعد همراه بابایی شد . وقتی که دیدمش گفت :  مامانی به بابایی گفتم هر وقت حوصله داشتم فقظ یه دونه عکس ازم بگیره ... هر جا که قشنگ بود ... حالا بیا ببین بابایی چه عکسهای قشنگی ازم گرفته ...لبخند

تله کابین رامسر

 

تله کابین رامسر

  از فروشگاههای تله کابین دیدن کردیم و از غرفه اسباب بازی برای امیرمحمد دو تا موبایل باب اسفنجی و پاتریک خریدم . بابایی بلیط گرفت که سوار تله کابین بشیم ولی صف سوار شدن به قدری طولانی بود که فکر کنم باید تا شب اونجا میموندیم ولی چون محدودیت زمان داشتیم با نظر جمع و البته بدون توجه به مخالفت و گریه امیرمحمد بلیطها رو پس دادیم و راهی قائمشهر شدیم .  

   نهار روز آخرو مهمان امیرآقا بودیم در یک رستوران شیک با غذاهای محلی گیلانی ، به مناسبت بازنشستگی امیر آقا....

  آخرین توقفمون فروشگاه ایران کتان در فریدونکنار بود . برای امیرمحمد یک دمپایی بن تن جدید خریدم . وقتی رسیدیم خونه متوجه شدیم که امیرمحمد خان دمپایی بن تن قبلیشو کنار ماشینمون در پارکینگ  ایران کتان جاگذاشته .  

  سفر بسیار خوبی بود .ساعت 9 شب جمعه 15 شهریور به خونه رسیدیم .  در کنار خانواده عمه جون مهناز حسابی بهمون خوش گذشت . امیدوارم با اذیتهای امیرمحمد به اونها هم خوش گذشته باشه . امیرمحمد بیشتر اوقات یا با تبلت علی آقا مشغول بازی بود یا موبایل عمه جون مهناز و امیرآقا ... متفکرمتفکر

تله کابین رامسر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

زهرا(✿◠‿◠)
26 شهریور 92 15:28
سلام عزیزم... ممنون بابت تولد محمد صادق! راستی چن وخ پیش یکی از مجله های وبلاگ قدیمیم و دیدم انگار عکس امیر محمد و تووش دیدیم! آرههههه؟ قبلنا عکسش و داده بودی شهرزاد؟
زهرا(✿◠‿◠)
26 شهریور 92 15:31
زهرا(✿◠‿◠)
27 شهریور 92 14:06
آخ.......چقد حیف شد....
اون مجله م تهرانه عزیزم....
اگه اون موقع به اینترنت دسترسی داشتم بهت خبر مبدادم....
حالا اگه هر وخ که باز رفتیم تهران.......میگردم پیداش می کنم و حتما ازش عکس میگیرم واست می فرستم عزیزم....
مال خیلی وخ پیش بود فک کنم...
اصن امیر محمد خیلی کوچیک تر بود....
کنار ساحل بود عکسش!



ممنون زهراجون از محبتت ........

مامان بردیا
27 شهریور 92 21:10
با خوندن سفر نامتون بیاد سفر خودمون افتادم در چند ماه پیش وتجربه همه این لحظات همراه با خوراکیهاش براتون ارزوی روزهای خوب وخوش رو دارم همیشه خوش باشید عزیزم
خوب راست میگه بچه اینقده ازش عکس نگیر بردیا گفتا


ممنونم عزیزم ........
مامان پریسا
5 مهر 92 12:57
چه جاهای قشنگی رفتید. شاید هم از کنار هم رد شدیم و مکتوجه همدیگه نشدیم.


آره والا ...... احتمالش زیاد .......
الهام (مامان امير حسين)
6 مهر 92 17:04
هميه بري سفر عزيزم
عاشق عكس بستني خوردنت شدم
خيلي قشنگه!!


مرسی خاله گلم ........