باز هم فرشته مهربون جایزه فرستاد
امیرمحمد تقریبا از اوایل مرداد ماه به کلاس پیش آمادگی رفت تا با فضای کلاس جدید و مربیهای جدید آشنا بشه. بطور رسمی کلاسشون از مهرماه شروع میشه . چون واقعا از پرسنل و مربیهای مهدکودک امیرمحمد راضی هستم ، ترجیح دادم دوره پیش آمادگی هم همونجا بگذرونه . اولین روزی که رفت تو کلاس جدید وقتی اومد خونه با آب و تاب برام تعریف کرد . مامانی امروز رفتم کلاس پیش آمادگی ... کلاسشون پایین . مژگان جون و عاطفه جون خانم مربی هستند . میدونی مامانی دیگه بزرگ شدم ... وقتی رفتم اونجا عاطفه جون گفت به به چه پسر آقایی به کلاس ما خوش اومدی ... ازش پرسیدم دوستهات هم اومدند ؟ گفت : نه مامانی فقط من بزرگ شدم ، ارسام و یلدا و پارسا هنوز کوچیک هستند. پرسیدم نجمه جون چی بهت گفت ؟ گفت : منو برد کلاس پایین و بوسم کرد بعد هم همش میومد به من سر میزد ...
خوب کلاس جدیدتون چطوریه ؟ مامانی اینجا دیگه کمد نداریم ... کیفمون و میذاریم زیر میز ... غذامون و هم خودمون میخوریم ... دیگه بزرگ شدم ...
این چند وقتی که اونجاست خیلی خیلی خوب با مربیهای جدیدش ارتباط برقرارکرده ... روزی نیست که با آب و تاب از مهد برام تعریف نکنه ...
تا اینکه مربی جدیدش پیغام فرستاد یک کادو براش بفرستیم تا برای بزرگ شدنش از فرشته مهربون کادو بگیره . من هم یک تیشرت و یک راکت بن تن خریدم و کادو کردم و فرستادم مهد کودک .
از اداره که اومدم خونه دیدم کاغذ کادو روی مبل افتاده ...گفتم این چیه ؟ امیرمحمد با هیجان و شوق فراوان بهم جواب داد . مامانی خانم مربی امروز به من جایزه داد ... واقعا ؟ آفرین برای چی جایزه گرفتی امیرمحمد قشنگم ؟ برای اینکه دیگه آقا شدم ... بزرگ شدم ... دیگه بچه هارو پیچگون نمیگیرم دیگه لبشونو نمیپیچونم دیگه گاز نمیگیرم وقتی فرشته مهربون کارهای خوب منو دید برام کادو فرستاد ...
با تعجب گفتم امیرمحمد مگه شما بچه ها رو گاز میگرفتی ؟ آره مامانی ... پشت آراد و گاز گرفتم ... قرمز شد بعد خانم مربی براش یخ گذاشت ... با ناراحتی گفتم چه کار بدی آخه چرا اینکارو کردی ؟ با اخم جواب داد آخه توکلاس دمپایی من و گرفت پرت کرد من هم عصبانی شدم گازش گرفتم ... اصلا چرا دمپایی منو پرت کرد ؟ گفتم خیلی خیلی کار بدی کردی اگه به مامانش بگه اونم میاد مهدکودک از مهد بیرونت میکنند دیگه هیچ وقت هم نمیتونی بری مدرسه ... با قیافه حق بجانب ادامه داد به مامانش که نگفت ... من هم دیگه آقا شدم از این کارها نمیکنم ... اون موقع بچه بودم ...
تو کلاس پیش آمادگی نقاشی و رنگ آمیزی بیشتر دارن . دوستهای جدیدش صدرا و یونا هستند . یه روز دیدم یکی از نقاشیهاشو خیلی قشنگ رنگ کرده پرسیدم اینو خودت کشیدی و رنگ کردی؟ عکس یه اژدها بود ... گفت مامانی خانم مربی برام کشید و یونا برام رنگ کرد . خیلی از یونا خوشم میاد . خیلی پسر آقاییه ... ببین چقدر خوب رنگ کرد اصلا رنگ از خط بیرون نزده ...
کم کم بقیه دوستهاش هم از کلاس نوباوه بهش ملحق شدن ... ارسام و یلدا ... ولی میگه امیررضا هنوز بزرگ نشده باید کلاس بالا (طبقه بالا) بمونه...
طبق معمول همیشه قهرمان همه اتفاقات خودش تو کلاس بازی کرم و مسواک انجام دادن ...
یک بار نقش کرم و بازی کرد ، یکبار هم مسواک بود . در هردو حالت برنده شده بود ...
جز خدا کیست که در سایه ی مهرش بخزیم ؟
رحمت اوست که هر لحظه پناه من و توست