امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

عشق مامان و بابا

مهمونی امیرمحمد و ایلیا

1392/6/5 21:35
824 بازدید
اشتراک گذاری

    شنبه 2 شهریور وقتی از اداره به خونه رسیدم و در آپارتمانو باز کردم امیرمحمد جونم در حالیکه طبق معمول همیشه دهنش میجنبید گفت مامانی سلام تولدت مبارک ....  آخ غش کردم خجالت....

ادامه داد:  بابایی برات یه کیک خرگوش خیلی خوشمزه خرید .... بعد هم دستمو گرفت برد سمت یخچال تا کیک و نشونم بده ...   دیدم چند قسمت  کیک جای انگشت هست ...

گفتم خیلی قشنگه دستتون درد نکنه ... امیرمحمد چرا  بعضی جاهاش  سوراخ شده؟ 

جواب داد مامانی من انگشت زدم و خوردم ببینم خوشمزه هست یا نه  ........قهقههقهقهه

        امیرمحمد و کیک 36 سالگی مامانی

قلبممنون از بابایی و پسر نازنینم ....  دنیا دنیا بوس...قلب

وشما امروز بهترین هدیه تولدم بودین مرسی که هستید... 

ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ ماچ

    روز بعد بابایی و امیرمحمد به همراه ایلیا به استخر رفتند . بعد از استخر با ایلیا به خونه اومدن . ایلیا دوست داشت خونه ما و پیش امیرمحمد بمونه . از مامانش اجازشو گرفتیم و دو تا پسرک مشغول بازی  شدند . سگا بازی کردند ، بعد هم لگو بازی ، تمام عروسکها رو دور اتاق چیدند و ... 

ایلیا و امیرمحمد

براشون پفیلا و نون شیرمال درست کردم....

ایلیاجون

برای شامشون هم پیراشکی ماهی پختم . هر دوتا خوششون اومده بود . برای شام عمه جون خدیجه هم با ما ملحق شد .

        امیرمحمد جونم

  ایلیا دوست داشت شب خونه ما بخوابه . باز هم مامانش رضایت داد و هر دو پیش ما خوابیدند .

   صبح زود برای رفتن به اداره  اول عمه جون خدیجه بعد هم من از خونه خارج شدیم. حدود ساعت 10 بابایی بهم زنگ زد . شماره خونه بود تعجب کردم ... گفتم چیزی شده ؟ گفت نه ... ظاهرا وقتی راننده مهد اومد ،  امیرمحمد خیلی حالش گرفته شد چون دوست داشت با ایلیا تو خونه بمونن... بابایی هم دلش سوخت اجازه داد تا مهد کودک نره... خودش هم  کنار بچه ها در خونه موند . بابایی حسابی از هر دوشون راضی بود . خیلی خوب با هم بازی کردند بدون دعوا و کتک کاری سوال   گوش شیطون کر نیشخند   بعد از بازی هم همه اسباب بازیهارو  جمع کردند .

 برای غذای شام پرسیدم: بچه ها زرشک پلو با مرغ دوست دارین یا کشمش پلو با مرغ  ؟

ایلیا جواب داد :   کشمش پلو با مرغ  خجالت

امیرمحمد جواب داد :  کشمش پلو بدون کشمش با گوشت و سیب زمینی قهقهه

     ایلیای خوشحال

   ایلیا تا عصر پیشمون بود ولی متأسفانه شام نموند تا کشمش پلو و مرغ بخوره . وقتی که رفت امیرمحمد حسابی خسته و البته گرسنه بود . تا شام حاضر بشه برنامه کودک نگاه کرد . وقتی شام براش آوردم بعد از خوردن هر لقمه دستمو میبوسید و میگفت مامانی دستت درد نکنه خیلی دوست دارم ...( غذا حسابی باب میلش بود ...)

                  قربون پسر با احساسم برم که خیلی خوب از مهمون کوچولوش پذیرایی کرد .

خــدایا ؟

کــمــی بــیـا جــلــوتــــر . .

مــی خــواهـــم در گوشــت چــیــزی بــگــویم . . . !

ایـن یـک اعــتـراف اســت . . .

مــن بــی او دوام نــمی آورم . . .

حــتــی تــا صــبح فـــردا . . . !.!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان رهام
6 شهریور 92 14:02
عجب مهمونی داشتی امیر محمد
مامان پریسا
7 شهریور 92 11:15
تولد مامانی مبارک باشه. ایشالله خوش و سلامت باشید...

به به مهمون بازی که به بچه ها حسابی خوش میگذره...


ممنونم عزیزم ....
مهرنوش مامان مهزیار
9 شهریور 92 11:33
عزیزم تولدت مبارک بسلامتی و دل خوش عزیزم


ممنونم عزیزم .........
مادر دو امیر
10 شهریور 92 10:17
تولدت مبارک مامان مهربون و زحمتکش امیر محمد جون
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید وخدا پسر گلت را برات حفظ کنه



مرسی ماریا جونم ... بهترین آرزوها رو برای خودت و پسرهای گلت دارم ....
مامان جون سیلوانا
13 شهریور 92 0:00
مامان عزیز تولدت مبارک


ممنوم عزیزم
الهام (مامان امير حسين)
13 شهریور 92 16:46
خوب ميخواسته ببينه كيكش خوشمزه اس يا نه!!
كشمش پلوت منو كشته!!
رسيپي جديده؟


رسیپی جدید مخصوص سرآشپز امیرمحمد ........