امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

عشق مامان و بابا

مسافرت به تهران به بهانه نمایشگاه الکامپ

1391/9/25 21:09
786 بازدید
اشتراک گذاری

                  

چهارشنبه 22 آذر ،از طرف اداره ماموریت رفتن به نمایشگاه الکامپ در تهران را داشتم .. پنجشنبه مرخصی گرفته و سه شنبه بعدازظهر با بابایی و امیرمحمد راهی تهران شدیم . به امیرمحمد در کنار فرناز و فرنوش و اسباب بازیهای امیتیس حسابی خوش گذشت .خاله جون فهیمه برای امیرمحمد یک بلوز و شلواز راحتی و یک بلوز اسپرت قشنگ خریده بود که امیرمحمد حسابی ذوق کرد .  متآسفانه چهارشنبه ماشینی که حامل همکارام بود تصادف کرد و همکارهام به نمایشگاه نرسیدن . با خاله جون فهیمه به نمایشگاه رفتم . از نمایشگاه هم کلی بادکنک تبلیغاتی برای امیرمحمد آوردم .

                

   شب منزل دایی جون رضا دعوت شدیم . برای امیتیس جون یک بلوز و شلوار راحتی خریده بودیم . امیرمحمد با همکاری فرناز لباس و کادو کرد و روی کادو هم برای امیتیس بیسکوییت و اسمارتیز چسبوند . به محض اینکه آیفون خونشون و زدیم امیتیس جون گفت عمه عزیز برای امیرمحمد لباس خریدیم .. قربونش بره عمه ... برای امیرمحمد یک کاپشن و شلوار ورزشی خیلی قشنگ خریده بودن . قبل از شام بهمون خبر دادن دختر دایی آقاجون تو تصادف فوت کرده . همگی ناراحت شدیم ... خدا رحمتش کنه ... صبح پنجشنبه خاله جون فهیمه و عمو همت و دایی جون فرهاد برای مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری راهی فیروزکوه شدند . قرار بود با فرناز برای خرید به شوش بریم ولی امیرمحمد اومد تو بغلم و حسابی گریه و زاری کرد که مامانی من هم باهات بیام . بالاخره با بابایی و امیرمحمد و فرناز راهی شوش شدیم .فرناز و بابایی حسابی مراقب امیرمحمد بودند که خرابکاری نکنه. چند تا مجسمه چوبی زرافه برای خودش انتخاب کرد البته اول جغد انتخاب کرده بود که با مخالفت من با خرید مجسمه زرافه موافقت کرد . طفلک پسرکم خیلی خسته شده بود . در موقع برگشت از شوش بغلش کردم و بهش گفتم ببخشید پسرم خیلی خسته شدی در حالیکه صورتشو به صورتم چسبونده بود  گفت : مامانی اشکال نداره . از شوش راهی لاله زار شدیم تا لوستر بخریم . امیرمحمد تو ماشین خوابش برد. برای اتاق امیرمحمد لوستر باب اسفنجی و دیوار کوب خرس پو خریدیم . که خیلی هم دوست داره .

                        لوستر اتاق امیرمحمد  

  جمعه صبح به کتالان رفتیم تا در مراسم  ختم شرکت کنیم تو کوچه ها برف نشسته بود . با امیرمحمد به مسجد رفتم . خیلی آروم و بیصدا کنارم نشست .

           جاده فیروزکوه          

   بعد ازظهر هم به قائمشهر برگشتیم . در جاده هم بابایی نگه داشت و کمی برف بازی کردیم .

              جاده فیروزکوه

 هوا واقعا سرد بود . امیرمحمد افتاد تو برف و دستهاش یخ کرد . فوری هم زد زیر گریه مامانی یخ کردم بریم تو ماشین .

                   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

هیراد و عمه لیلاش
3 دی 91 15:36
*سلام ، امیدوارم یلدا بشما خوش گذشته باشه *
من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها به رای شما نیاز دارم
لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد
قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره
منتظرکمکتون هستم دوستای خوبم
راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید




دارم میرم که رای بدم ...

مهرنوش مامان مهزیار
5 دی 91 10:07
نمیای نمیای وقتی هم میای با دست پر میای عزیزم. خوشحالم که بهتون خوش گذشته.