امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان و بابا

نامزدی فرناز جون

1392/11/8 22:44
648 بازدید
اشتراک گذاری

   شنبه شب ، شب میلاد پیامبر نامزدی فرناز جون و آقا اشکان بود . شنبه و دوشنبه را مرخصی گرفتم و پنجشنبه ظهر به همراه بابایی و امیرمحمد راهی تهران شدیم . از چند روز قبل امیرمحمد هیجان رفتن به تهران و دیدن دختر خاله هاش و داشت . هر روز با انگشتهای دستش نشون میداد که چند روز دیگه میریم . برای اولین بار اصلا تو ماشین نخوابید. به محض رسیدن با دختر خاله ها مشغول شد .

امیرمحمد درتهران

     روز جمعه با بابایی و عمو همت به استخر رفتند . وقتی برگشت بیحال بود . گفت مامانی دلم درد میکنه ...   تو استخر شربت خاکشیر خورد که کمی سرد بود و اذیتش کرد . با ناز دادن من و قربون صدقه رفتن دخترخاله ها حالش خوب شد .  تا میتونست با تبلت فرناز و موبایلهای عمو همت و خاله جون و داییجون مهندس بازی کرد . بازیها براش جدید بودند . غروب جمعه امیتیس جون اومد پیشمون و بچه ها با هم حسابی خوش گذروندند . وسواس امیرمحمد این روزها خیلی بیشتر شده . وقتی میره دستشویی شلوارشو تا بالای زانو میده بالا . حتما هم باید با دستمال خودشو خشک کنه . تو مهمونی یکبار که رفت دستشویی و دستمال توالت نبود حسابی شاکی شد و گفت مامانی فوتم کن تا خشک بشم نیشخند......من هم شاکی متفکرکلافهناراحت  چه کنم با این پسر وسواسی سوال

   مراسم نامزدی خانوادگی و مختصر بود و البته خیلی بهمون خوش گذشت .

              امیرمحمد و میز نامزدی

    بیشتر زمان نامزدی امیرمحمد در حال بازی با تبلت بود . مراسم خیلی خوب و خودمونی برگزار شد. با آرزوی خوشبختی برای فرناز جون و نامزدشون و همه جوونهای دم بخت . 

امیرمحمد و تبلت

     نهار روز بعد خونه یگانه جون بودیم که امیرمحمد خیلی دوسش داره . اونجا هم یه مقدار درگیر کو کو بود .( کوکو اسم کاسکو که یگانه جون داره ) کوکو از پسرها خوشش نمیاد و وقتی امیرمحمد بهش نزدیک میشد یک صدای عجیب و غریبی از خودش درمیاورد که بیا و ببین .

 دوشنبه از صبح با فرنوش رفتم خرید . بعدازظهر برگشتیم قائمشهر . امیرمحمد تمام طول مسیر خواب بود .  مراسم عقد پنجشنبه آخر هفته 3 بهمن در قائمشهر و منزل بابابزرگ برگزار شد . در مراسم عقد هم امیرمحمد یه گوشه نشست و مشغول بازی با تبلت شد .

عقد فرنازجون

   روز عقد فرناز جون مصادف بود با روز عقد مامان و باباش در سالها قبل و همینطور شب تولد فرنوش جون . حسابی بهمون خوش گذشت سه تا مناسبت و حسابی جشن و پایکوبی .

فرنوش جونم

باشي نباشي پيش من تو بهترين همنفسـي

هرجاي دنيـا که ميــــري به ارزوهـــات بـرسي

روزه تـــولـــد توئه ميـــــلاده هرچي خاطــــره

روزي که غيـره ممکنه هيچ جـــوري از يادم بره

      تولد     سالگیت مبارک دختر قشنگم .......

          تشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویقتشویق

     فرناز و فرنوش و نازنین جون از عصر چهارشنبه خونه ما بودند و امیرمحمد هم حسابی شنگول از اینکه مهمونها تو اتاقش بودند . جمعه صبح که همه از خونه ما رفتند حسابی پکر شده بود . قبل از رفتن دخترها کارت های دعوت تولدشو بهشون داد.

  امیرمحمد با فرناز یه راز داشت . فرناز ازش پرسیده بود که دوست داری برای تولدت چی بخرم ؟ امیرمحمد هم گفت یک کیف چرخدار بزرگ که دسته هم داشته باشه و عکس روش هم بن تن باشه ......

فرناز  عزیزم ، ازدواجت را با تقدیم هزاران گل سرخ تبریک میگویم و زندگی پر از عشق و محبت را برایت  آرزو میکنم.

       آرزومند خوشبختیت.       

ماچ  میدونی که خیلی خیلی خیلی....  دوست دارم .   عمه عزیز ماچ

امیرمحمد و فرنازجون

امیرمحمد و فرنازجون ( عروس خانم )

امیرمحمد و عقد فرنازجون

دختر نازم

عاشق کسی بودن به انسان قدرت و نیرو میبخشد و معشوق کسی بودن به انسان شجاعت پس ازدواج به تو  هم قدرت میدهد هم شجاعت.

قلب پیوندت مبارک  قلب

عاشق باش و عشق بورز  و بدان که هر چیزی رفتنی و گذشتنی است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان بردیا
10 بهمن 92 14:37
تبریک میگم امیدوارم سالهای سال خوش وخرم در کنار هم زندگی کنن امیر محمد هم که اقایی واسه خودش شده با کت وشلوارش جای داماد اشتباه نگرفتنش[ماچ منم همینجاها بردیا سرما خورده حسابی درگیرش شدم از نوع بدش بزودی میاپم ممنون عزیزم .....امیدوارم بردیا جون زود زود خوب شه .........
ستارگان آسمان من
15 بهمن 92 5:31
سام
15 اردیبهشت 94 17:09
سایت زیبا قشنگیه ....!