امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

عشق مامان و بابا

نشانه های آمدن

... شب بود .تنها بودم . از ۱۰ روز قبل فرناز اومده بود پیشم ولی دو روز قبل از اون شب رفته بود.بابایی تازه اومد خونه . ساعت ۱۰ و نیم شب یهویی یه دردی احساس کردم . با خودم گفتم  خودشه منتظرت بودم . سعی کردم خونسرد باشم . به بابات چیزی نگفتم به دکتر زنگ زدم اونم گفت وقتشه ... گفت برو بیمارستان تا بیام . رفتم دوش گرفتم . از حمام که اومدم بیرون ، دیدم عزیز رو مبل نشسته . بابایی رفته بود دنبالش...   حواسش جمع مکالمه تلفنی من با دکتر و شنید...   نگرانی رو تو چشای هردوشون دیدم ...  خودم خیلی خونسرد بودم .. ساعت ۱ رسیدیم بیمارستان . بردنم اتاق زایمان ...   کم کم شروع شد   &nbs...
10 بهمن 1387