امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

عشق مامان و بابا

عید قربان و شروع اسباب کشی

مبارک باد عید قربان، نماد بزرگ ترین جشن رهایى انسان از وسوسه هاى ابلیس.         از چندروز قبل از عید به شدت مشغول جمع کردن وسایل خانه بودم . عید قربان امسال متفاوت از سالهای قبل بود . امیرمحمد خان سحرخیز  روز عید قربان زودتر از روزهای دیگه از خواب بیدار شد. سوئی شرت جدید انگری بردز که براش خریده بودم و تنش پوشیدم و به همراه عروسکهای گاو و انگری بردز  راهی منزل عمه جون خدیجه شدیم .  بابایی چند روز قبل از عید قربان یه تصادف کوچولو کرده بود اونم اینطوری که موقع پارک ماشین ،جوی آب و ندید و با دو تا چرخ راست افتاد تو جوی آب ، ماشین نداشتیم چون تعمیرگاه بود . اینجا امیرمحمد از...
10 آبان 1391

محرم سال 1390

    فرا رسیدن تاسوعا و عاشورای حسینی را حضور تمامی دوستان اهل دل    تسلیت و تعزیت عرض میکنیم .           ما را نسیم پرچم تو زنده می کند زخمی است دل که مرهم تو زنده می کند خشکیده بود چند صباحی قنات اشک این چشمه را ولی غم تو زنده می کند آه ای قتیل اشک، نفس های مرده را شور تو، روضه و دم تو زنده می کند ای خونبهای عشق، چه خوش گفت پیر ما: اسلام را محرم تو زنده می کند.     و اما حکایت امیرمحمد در عزاداری امام حسین . روز عاشورا به همراه بابایی و امیرمحمد به مراسم عزاداری رفتیم .         &...
16 آذر 1390