امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

عشق مامان و بابا

خاطره بامزه

1389/11/16 10:57
723 بازدید
اشتراک گذاری

      سلام گل قشنگم . امروز شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹ . دیروز جمعه بود . یک جمله جالب بهم گفتی  که خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم . تو آشپزخونه مشغول پخت وپز بودم که دیدم با نخ دندون تو دستت اومدی سراغم با اون صدا و لهجه منحصر بفردت صدام کردی ... مامانی ... بله پسر نازم .. مامانی این خدمت شما باشه بده آقای فروشنده بگو نخ دندون میخوام ...   خدمت شما باشه جمله جدیدی بود که برای اولین بار گفتی و جالبتر اینکه درست استفاده کردی ...  نزدیک بود ذوق مرگ شم .

قربونت برم .محکم بغلت کردم  بهت گفتم یه چیزی در گوش مامانی بگو  . خیلی آروم و یواش در گوشم گفتی مامانی دوست دارم  دیبونتم عاشقم   میمیرم برات

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)