سیگار کشیدن ممنوع
امروز جمعه ۲۷ اسفند ۸۹ به همراه بابایی رفتیم کلبه کودک تا برای پسر اسباب بازی(اسب تک شاخ ) بخریم. بابایی و پسر مشغول نگاه کردن به ویترین بودند و هرکدام یه چیزی میگفتند . امیرمحمد خیلی جدی با انگشتش به یک اسباب بازی اشاره میکنه و
از بابایی میپرسه : بابایی به نظر شما اون چیه ؟
و من و باباش موندیم حیرون .... مامانی فدای شیرین زبونیهاش بشه ...
همانطوریکه به ویترین نگاه میکردیم احساس کردم حواس امیر محمد یه جای دیگه ست . دیدم داره به یه آقایی که در حال سیگار کشیدن نگاه میکنه . وقتی اون آقا بهش نگاه کرد ، با اوت لهجه شیرینش گفت :
آقا سیگار نکش ،سیگار بده ، یهو نفست میگیره ، یوقت زود می میری .....
من و بابایی و آقا موندیم هاج و واج . مرد بیچاره درحالیکه شوکه شده بودگفت : چشم پسرم دیگه سیگار نمیکشم ... ولی به سیگار کشیدن ادامه داد ...
امیرمحمد دوباره بهش نگاه کرد و گفت :
آقا هم سیگارش و خاموش کرد ....
بابایی هم گفت : پسررو ببین تو رو خدا ، برای ما شده مأمور امر به معروف و نهی از منکر
بالاخره داخل مغازه رفتیم امیر محمد به محض ورود گفت :
آقای لطیفی هم گفت : سلام پسرم زنده باشی
پس از کلی بالا پایین کردن یه تخته وایت بورد و یه تلفن آموزشی خریدیم ... ( اسب تک شاخ نداشتند)
امیر محمد هم موقع بیرون رفتن از مغازه گفت :
یه بوس پرتابی هم برای آقای لطیفی فرستاد.