امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

عشق مامان و بابا

سیگار کشیدن ممنوع

1389/12/27 11:14
1,131 بازدید
اشتراک گذاری

        امروز جمعه ۲۷  اسفند ۸۹ به همراه بابایی رفتیم کلبه کودک تا برای پسر اسباب بازی(اسب تک شاخ ) بخریم. بابایی و پسر مشغول نگاه کردن به ویترین بودند و هرکدام یه چیزی میگفتند . امیرمحمد خیلی جدی با انگشتش  به یک اسباب بازی اشاره میکنه و 

 از بابایی میپرسه  : بابایی به نظر شما اون چیه ؟    

 و من و باباش موندیم حیرون .... مامانی فدای شیرین زبونیهاش بشه ...

  همانطوریکه به ویترین نگاه میکردیم احساس کردم حواس امیر محمد یه جای دیگه ست . دیدم داره به یه آقایی که در حال سیگار کشیدن نگاه میکنه .  وقتی اون آقا بهش نگاه کرد ، با اوت لهجه شیرینش گفت :

       آقا سیگار نکش ،سیگار بده ، یهو نفست میگیره ، یوقت زود می میری ..... 

من و بابایی و آقا موندیم هاج و واج .  مرد بیچاره درحالیکه شوکه شده بودگفت : چشم پسرم دیگه سیگار نمیکشم ... ولی به سیگار کشیدن ادامه داد ...

 امیرمحمد دوباره بهش نگاه کرد و گفت :

            عمو سیگارو خاموش کن ...    

 آقا هم سیگارش و خاموش کرد ....

بابایی هم گفت : پسررو ببین تو رو خدا ، برای ما شده مأمور امر به معروف و نهی از منکر

بالاخره داخل مغازه رفتیم امیر محمد به محض ورود گفت :

             سلام خسته نباشی ....  

 آقای لطیفی هم گفت : سلام پسرم زنده باشی

پس از کلی بالا پایین کردن یه تخته وایت بورد و یه تلفن آموزشی خریدیم ... ( اسب تک شاخ نداشتند)

امیر محمد هم موقع بیرون رفتن از مغازه گفت :

خدافففظ        عید شما مبارک        

 یه بوس پرتابی هم برای آقای لطیفی فرستاد.      

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)