تولد 6 سالگی آقا ایلیا
دیروز ۱۳ تیر تولد ۶ سالگی ایلیا ،پسر عمه امیر محمد تو خونه مادرجون بود . صبح به جشن تولد دعوت شدیم . یه خونه که رسیدم غذای امیر محمدو بهش دادم و سریع خوابوندمش که تو تولد سرحال باشه .
پسر خوش تیپم که از خواب بیدارشد ، لباسشو پوشیدم و به موهاش ژل زدم . گفت : مامانی موخامو(موهامو) فشن کردی ؟ ... گفتم آره عزیزم ... چه موهایی...
در بدو ورود پسرم به ایلیا گفت : ای ای تولدت مبارک. ولی ایلیا انگار نه انگار ....
با دیدن بادکنها درگیری ایلیا و امیر محمد شروع شد .. امیر محمد گفت : ای ای بادکنک میدی ؟ ایلیا جواب داد : نه بادکنکها رو نباید بگیری ... از امیر محمد اصرار و از ایلیا انکار .. بالاخره امیر محمد با گریه یه بادکنک گرفت ..
ایلیا دنبال شیطنت بود ... امیر محمد هم به دنبالش . تولد یک مهمونی کاملا خانوادگی و جمع و جور بود . به علت عدم سازگاری ایلیا و امیر محمد خیلی زود و با عجله همه کارهای تولد انجام شد .
ایلیا شمع هارو روشن میکرد ....
امیر محمد هم سریع فوت میکرد ... تا اینکه داد ایلیا دراومد ...
با وساطت هانا جون مشکل حل شد . هانا جون یه شمع به دست امیر محمد داد تا اونو فوت کنه ... امیر محمد هم بیخیال ایلیا شد ...
تو کادو دادن هم پسرم خواست که ایلیا رو ببوسه ولی اون نذاشت .. ولی به زور بوسید و شعر تولدت مبارکو براش خوند ...
نفهمیدیم چی شد ... تند تند میوه و بستنی و کیک و ساندویچ خوردیم ...
همه چی خیلی زود تمام شد ... تقریبا همه ساکت بودند که یهو یه صدای وحشتناکی اومد ...
امیر محمد روی میز ایستاده بود که ایلیا هولش داد و اونم با فاصله میلیمتری از لبه میر افتاد رو فرش و شروع به گریه کرد....
وای خدا خیلی بهمون رحم کرد... ایلیا گناهی هم یک کشیده محکم از مامانش خورد در حدی که صورتش سرخ شد .. دلم براش کباب شد ، ولی به گفته مامانش از صبح مدام مامانشو آزار داده بود ...
ایلیا گناهی روز تولدش از مامانش کتک خورد و خیلی زود هم رفتند خونشون ... ما موندیم بدون ایلیا و مامانش ...
کاش صحنه آخر پیش نمیومد ...
انشاء الله همیشه سالم و سرحال باشی عزیزدلم