امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

عشق مامان و بابا

امیرمحمد در تولد 18 سالگی پرهام ...

1391/6/13 22:42
906 بازدید
اشتراک گذاری

 یکشنبه ۱۲ شهریور به تولد آقا پرهام ، پسر عمه جون مریم دعوت شدیم . اون روز بابل مأموریت اداری بودم . از بابل که برگشتم رفتم مهدکودک. با نجمه جون در مورد پسرک کلی حرف زدیم . خانم مربی گفت امروز به بچه ها گفتم هر کی میتونه بیاد یه شعر بخونه البته نه از شعرهایی که تو مهدکودک یاد گرفته . امیرمحمد خان  کاندید شد و شعر خوند 

 ناری ناری ناری تو مگه اناری داری ، بابا نامهربونی ، بابا دل می سوزونی ، عذاب من و میدونی، رنج من و میدونی ... (شعر و تحریف میکنه )

 امیرمحمد و از مهد کودک گرفتم ، بعد به همراه  بابایی برای خرید کادوی تولد رفتیم . امیرمحمد بوی کباب و احساس کرد و گفت بابایی من کباب میخوام از گرسنگی دارم میمیرم .

بعد از خوردن کباب و خرید کادو برای پرهام به خونه رفتیم . امیرمحمد رفت حموم ، بعدش هم خوابید که برای تولد آماده باشه .

به همراه بابابزرگ راهی تولد شدیم .  وقتی به خونه عمه جون مریم رسیدیم ، امیرمحمد با کلاه تولد تو سرش وارد خونه شد و گفت من هشت پا هستم ...  

              

اونجا از ایلیا خبری نبود . چون همیشه دو تا پسرها اغتشاش ایجاد میکردند مامان ایلیا اونو نیاورد و گفت که میخواد به امیرمحمد خوش بگذره . ( البته به نظر من کارخوبی نکرد . ) عمه جون خدیجه دیگه .. راضیه به پسر خودش بد بگذره  ولی به امیرمحمد خوش بگذره ...

  تولد با شیطنت امیرمحمد خان آغاز شد . حسابی میدون دار بود . پذیرایی به صرف سالاد الویه و همچنین ساندویچ کالباس بود . امیرمحمد الویه نمیخوره و البته کالباس هم هیچوقت بهش ندادیم که بخوره . کالباس خورد و علیرغم میل باطنی ما خیلی هم از کالباس خوشش اومد . 

               

 عمه جون مریم هم چند مدل سس از تو یخچال براش آورد . پسرک هم عاشق سس و البته اول روی همه سس ها دنبال علامت استاندارد گشت ولی روی یکی از سس ها پیدا نکرد و گفت عمه جون این که استاندارد نداره !!! پس سس خوبی نیست.  بهش گفتم با دقت نگاه کن . علامت استاندارد خیلی کوچیک بود و با تلاش فراوان پیدا کرد . حسابی ساندویچ کالباس خورد .

                

بعد هم فشفشه بازی ...

               

موقع فوت کردن شمع هم شعر،

تولد تولد تولدت مبارک، بیا شمعها رو فوت کن که صد سال زنده باشی

و با صدای بلند برای پرهام خوند و همه براش دست زدند .

             

بعد هم آقا پرهام شمع ۱۸ سالگیشو فوت کرد و با کمک امیرمحمد کیک و برید .

                    

 پرهام جان تولدت مبارک...  انشاء الله به زودی مهمونی دانشجو شدنت و بگیری و ما برای سور دانشگاه بیاییم خونتون و حسابی شادی و پایکوبی کنیم

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان بردیا
17 شهریور 91 23:29
بسلامتی ماهم تبریک میگیم.بردیا هم یکی از این کلاها خریدهاما میگه شیطونک شدم.امیدورام همیشه خوش باشی عزیزم
مهرنوش مامان مهزیار
18 شهریور 91 8:32
پرهام جان تولدت مبارک. امیر محمد کلاهت خیلی قشنگ


ممنونم ...
عموی محیط بان
8 آذر 91 8:46
سلام و با آرزوی سلامتی برای نی نی تون اگه میشه یه سری به وبمون بزنید.