خواب امیرمحمدخان ...
موقع خواب امیرمحمد داستان داریم ... کوچیکتر که بود حتما باید انگشت دستشو میذاشت تو دهن کسی که کنارش میخوابید تا وقتی که خوابش ببره هیچ جوری هم رضایت نمیداد از این کارش دست بکشه . لج میکرد اساسی ... الآن که بزرگتر شده، اول با دستهاش لب هر کسی که کنارش خواب باشه را میگیره، بعد هم میگه ماساژم بدین . باید پشت آقا رو ماساژ بدیم تا خوابش بگیره . الآن چند وقت ، وقتی میخوام بخوابونمش میگم به صورتم کرم زدم نباید به لب و صورتم دست بزنی میگه پس گوش میخوام .. این شد که از داخل دهان به لب و الآن به گوش رسیدیم !!!!
موقع خواب زمزمه های مادر و فرزندی داریم . براش کلی شعر میخونم و نازش میدم، اونم جوابمو میده . کلی هم حال میکنه .
پسر ناز ناز مامان کی بوده ؟ من بودم
پسر آقای مامان کی بوده ؟ من بودم
شمعدون زیبای مامان کی بوده ؟ من بودم
و ....
دیشب خیلی خوابش میومد . وقتی میخوابوندمش این چیزها رو بهش گفتم ...
امیرمحمد میدونی عاشقتم ؟ آره ،
میدونی هلاکتم ؟ آره ،
میدونی میمیرم برات؟ آره ،
میدونی دیوونتم ؟ آره ،
میدونی اسیرتم ؟ آره ،
میدونی عشق منی ؟ آره ،
میدونی عمر منی ؟ آره ،
میدونی جون منی ؟ آره ،
هی گفتم و اون گفت آره ... طفلک خسته شد و
یک دفعه گفت : اه مامانی ول کن دیگه بابا، میخوام بخوابم...
اگه بدونین چه حالی شدم اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم ، زدم زیر خنده . حالا نخند کی بخند...