تولد مامانی ...
بابایی مثل خیلی از مردها ، تاریخ تولد و ازدواج و عقد و ... یادش نمیمونه .البته ناگفته نمونه خیلی از آقایون هم خیلی به این مهم اهمیت میدن . تولد مامانی ۲ شهریور بود . عید فطر که خاله جون فهیمه به کتالان اومده بود، برای مامانی هم یک کیف خوشگل بعنوان کادوی تولد خرید . وقتی پیش بابایی کیف و به مامانی داد ، بابایی تعجب کرد و گفت تولد خانومم که الآن نیست ، دوم شهریور ... فرناز و فرنوش گفتن عمو علی یادت نبود ... بابایی گفت فکر کردین !!! اتفاقا اون کیکی که خریدیم و آوردیم مال تولد خانومم بود نه تولد فرهاد ... خاله جون هم بهش جواب داد از رنگ و روی پریدت معلوم که واقعا تولد خانومت یادت بود یا نه ... بالاخره این مسئله سوژه ای برای خنده شد .
چون مهد کودک امیرمحمد یک هفته تعطیل بود من و بابایی به نوبت پیش امیرمحمد بودیم . چهارشنبه یکم شهریور تو مرخصی بودم . برای نهار مرغ شکم پر ، برنج زعفرانی ، ماست بورانی و سالاد درست کردم . بابایی که ظهر اومد نهارمون آماده نبود . به امیرمحمد گفت میایی بریم بیرون ؟ اونم از خدا خواسته .
بعد از یکساعت با کیک تولد و شمع و فشفشه اومدن . امیرمحمد هم برام شعر خوند.
تولد تولد تولدت مبارک ... بیا شمعها رو فوت کن که صد سال زنده باشی ...
هپی برت دی ...
شمع و با همکاری امیرمحمد خاموش کردم .
بعد از خوردن کیک هم امیرمحمد خواست هیکل قوی و ورزشکاریش و به من نشون بده ... شاید یه روزی قویترین مرد ایران بشه .... خدا را چه دیدی !!!!
برای شام هم به خواست امیرمحمد خان به رستوران اکبر جوجه برادران کلبادی رفتیم و اکبر جوجه خوردیم . جاتون خالی ... هر چی منتظر شدم از کادوی تولد خبری نشد ... همین قدر که یادش بود و برام کیک خرید خودش سعادتیه ....
روز بعد این پیام و برام فرستاد ... اولین روز تولدت به خیر و میمنت و شادی انشاءالله ...