امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

عشق مامان و بابا

تعطیلات عید فطر و تولد دایی جون مهندس

1391/5/31 20:51
878 بازدید
اشتراک گذاری

  صبح روز عید فطر ، اول به دیدن بابابزرگ و مادرجون رفتیم . چون تولد دایی جون مهندس بود از شیرینی تواضع یک کیک خیلی خوشگل به همراه شمع و فشفشه به انتخاب امیرمحمدخان خریدیم و بعد راهی کتالان شدیم .

                       

    ترافیک زیادی تو جاده بود . بالاخره ساعت ۲ بعدازظهر به ییلاق رسیدیم . خانواده آقاجون جمعشون جمع و گلشون که ما بودیم کم بود . شیطنت و بازی بچه ها شروع شد .

             

    قرار شد کیک تولد و شب ببریم . بعد از نهار ،امیرمحمد با فرنوش جون و خاله جون فهیمه رفت بیرون و کلی بازی کرد .

                

   غروب روز عید ، آقاجون حالش بد شد و با دایی جون مهندس رفت بیمارستان فیروزکوه . چون سابقه بیماری قلبی داشت ، متأسفانه در بیمارستان بستری شد . صبح روز بعد با عزیز و بابایی و امیرمحمد به عیادتش رفتیم ولی چون ساعت ملاقات نبود و در بخش ccu بستری بود فقط به عزیز اجازه ملاقات دادند . با امیرمحمد در حیاط بیمارستان کمی نشستیم .

                     

   امیرمحمد بدجوری تو مود ژست و عکس گرفتن بود .  خودم خیلی حوصله نداشتم . دکتر گفت آقاجون مشکل خاصی نداره برای اطمینان خاطر دو شب بستری و تحت نظر باشه بهتره .

              

    در برگشت از فیروزکوه به زمینهای کشاورزی آقاجون رفتیم . فرناز و فرنوش و خاله جون بهمراه خاله نسرین و یگانه جون اونجا بودند . دو سه ساعتی اونجا بودیم . به امیرمحمد حسابی خوش گذشت . وقتی به خونه رسیدیم باز با دایی جون فرهاد رفت بیرون و حسابی دور و چرخ زد .

              

    شب بدون حضور آقاجون برای فرهاد تولد گرفتیم . طبق معمول بقیه تولدها ،بعد از روشن کردن فشفشه ، شمع کیک و امیرمحمد و امیتیس فوت کردند و بعد بریدند .

                    

      فرهاد جان ،  ۲۷  گل  سپید را درگلدان عمرت می فشانم به امیدروزی که گلدان عمرت صاحب صدشاخه گل شود.

            

        فرهاد جان ، برادر عزیزم ، من با تمام عشق خودبه همراه قاصدکهای احساس، پیام تولدت رابه آسمان خوشبختی میفرستم تابتوبگویند.... عزیزترین ، روزتولدت برتومبارک .

                        

    ساعت ده و نیم شب به سمت قائمشهر حرکت کردیم . باز هم ترافیک بود. ساعت یک و نیم شب به خونه رسیدیم در حالیکه امیرمحمد خواب بود ، ولی با شنیدن صدای یک بچه گربه از تو حیاط خونمون بیدار شد و به سمتش رفت و نوازشش هم کرد ...  از دست شیطنت این بچه ...  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مهرنوش مامان مهزیار
7 شهریور 91 7:54
سلام عزیزم . اول از همه عید فطر مبارک. بعد هم تولد داداش گلت . و در نهایت امیدوارم بابای عزیزتون همیشه سالم و سرحال باشه و سایه اش بر سر شما عزیزم.


ممنونم عزیزم ...
مبین فرفری
11 مهر 91 15:47
دایی جون تولدت مبارک میبینم که خدارو شکر پات خوب شده دیگه شیتونی نکنی ها؟