امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

عشق مامان و بابا

آخ جون خرید ...

1391/8/30 21:43
1,184 بازدید
اشتراک گذاری

   این روزها به شدت درگیر خرید وسایل جدید برای خونه هستیم ...

   مدتها بود که بخاطر شیطنت و خرابکاری امیرمحمد هیچ چیز جدیدی برای خونه نخریده بودیم . مثلا الآن یک کمی عاقل شده و خرابکاریش کمتر .قهقهه البته در همون چند روز اول رفتن به خونه جدید با مداد چند تا یادگاری رو دیوار اتاق خودش کشید که البته طبق معمول همیشه انداخت گردن شیطون .شیطان

  هر روز بعد از اداره با بابایی و امیرمحمد میریم دنبال وسایل مورد نیاز . اول سفارش پرده دادیم . یکی دو روز بعد از نصب پرده امیرمحمد درحالیکه مشغول بازی بود به من  گفت : مامانی میشه  پرده  اون ورو  تو اتاق من بزنید ؟ آخه من پرده اتاقمو دوست ندارم اصلا قشنگ نیست اون پرده خیلی قشنگ ( آخه پرده اتاق خودش هنوز حاضر نشده یه آستر سفید ساده به پنجره اتاقش زدیم تا پرده اتاقش که عکس خودش حاضر بشه )  براش توضیح دادم که پرده اتاقش به زودی حاضر میشه . معمولا وقتی چیزیو میپذیره جوابش اینه :   خوب باشه

                 پسرک بازیگوش

   بعد صوتی و تصویری خریدیم . براتون بگم ازخرید میز تلویزیون . یک میز MDF خیلی خوشگل و البته بزرگ انتخاب کردیم . میز خیلی هم سنگین بود . بابایی با کمک دو کارگر به سختی میز را به همراه وسایل صوتی تصویری به خانه آوردند . نصاب تلویزیون دیروقت میآمد . من و امیرمحمد خوابیدیم . صبح وقتی تلویزیون را روی میز دیدم اصلا خوشم نیامد . میز در صورتی قشنگ بود که تلویزیون و توش وصل میکردیم ولی از طرفی تلویزیون پایه سیلور قشنگی داشت که به هیچ عنوان راضی نبودم ازش جدا بشه . به قول بابایی دماغم آویزون شد ... حالم گرفته شد اساسی ... به بابایی گفتم این که اصلا قشنگ نشد !!!(البته ناگفته نماند که تو فروشگاه بابایی به من گفته بود که میز با تلویزیون انتخابی ما جور درنمیاد ... ولی من اصرار به خرید داشتم ...) 

  در حالیکه خیلی پکر بودم  بابایی جوابمو داد : من که به شما گفته بودم چند بار هم تأکید کردم ولی خودت اصرار به خرید داشتی.  حالا غیر از این کی میخواد این میز و تکون بده ؟ دیدی که دیشب با چه مصیبتی آوردیمش بالا ...  گناهی راست میگفت ... هیچی نگفتم اون روزو مرخصی گرفته بودم که بعد از بردن امیرمحمدبه مهد کودک ، بریم برای خرید مبلمان . بابایی وقتی دید حالم خیلی گرفته شده گفت حالا زنگ بزن اگه میزو عوض میکنن ببریم عوضش کنیم ... با فروشگاه تماس گرفتم . راضی به تعویض شدند . بابایی به شرکت خدماتی زنگ زد و دو تا کارگر با نیسان آمدند و میز را بردیم . در مرخصی اون روز فقط درگیر تعویض میز و خرید میز جدید بودم .اوه  

هرچند میز جدید به زیبایی میز قبلی نیست ولی تلویزیون روش نمای قشنگی داره ... نیشخند

   غروب همان روز راهی بازار مبل شدیم  ... امیرمحمد خان هم در همه فروشگاهها شیطنت داره و البته حضور بسیار فعال در انتخاب اجناس  . من و بابایی مدام باید هواسمون بهش باشه تا خرابکاری نکنه .

                 شیطونک در بازار مبل   

 در راه برگشت از خربد مبلمان امیرمحمد تو ماشینش خوابش برد . آخر شب مبلها رو آوردند . صبح که از خواب بیدار شد خیلی تعجب کرد . گفت : مامانی چقدر مبلهامون قشنگن . کی اینارو آورد ؟؟؟ 

            شیطونک

   بهش گفتم : امیرمحمد خیلی باید مراقب وسایل باشی که خراب نشن اگه با شیطون دوست باشی میاد تمام وسایلمونو خراب میکنه ...

  جواب داد: باشه مامانی من که با شیطون دوست نیستم ... خودش یه وقتهایی گولم میزنه ... بچه های بد دوست شیطون هستن .. من خیلی پسر خوبی هستم ...

            

 آخرین چیزی که تا حالا خریدیم فرش بود . البته بیشترین وقتی هم که گذاشتیم ، برای خرید فرش بود . خدا را شکر، فرش دلخواهمون و پیدا کردیم .. حالا حالاها مونده تا کارهای خونمون تموم شه ...  

 تا بعد ...  بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهرا (✿◠‿◠)
9 آذر 91 12:21
آخجـون خریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد!
حتما خیلی ذوق داری نه؟
آفـــــــــــــــــــــــــــرین به امیر محمد نازم که شیطونه دیگه گولش نمیزنه!


آره.. میدونی که برای خانمها خرید کلی هیجان داره ...
مامان بردیا
11 آذر 91 18:34
همه چیز مبارک باشه با دل خوش روزهای خوبی رو در منزل نو سپری کنین دست راستتون هم زیر سر ما ماهم تا چند وقت دیگه میریم یه خونه دیگه واگر البته با بردیا کنار بیایم خرید داریم


ممنونم عزیزم... منزل نو شما هم مبارک باشه ...
ستاره
19 شهریور 92 11:10
سلام . میشه بگین اون صندلی تاپی که حصیر بافی شده و پسر گلتون روش نشسته خریدین یا نه؟ قیمتش یادتون هست؟ من دنبال یه همچین چیزیم... ممنوم میشم جواب بدین.


سلام عزیزم .... راستش اون صندلی جزء دکور نمایشگاه مبلمان بود. فروشی نبود . خودم هم خیلی خوشم اومده بود ...