امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان و بابا

حرفی با پسرم درآستانه سال نو ...

1391/12/27 23:50
576 بازدید
اشتراک گذاری
دلـت را بتـکان ...
 
 
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن 
دلت را بتکان 
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین 
بگذار همانجا بماند 
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش 
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
 دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
 و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت
 
 ...

حالا آرام تر، آرام تر بتکان
 تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند
 ...

کافیست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
 
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست
 دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
 
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"
 

دلبنــــدم خانه تکانی دلـت و

سال نو مبـارک  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)