اجرای فلوت امیرمحمد و جشن روز کودک
تو اداره بودم که موبایلم زنگ زد . به گوشی نگاه کردم و اسم خانم معلم امیرمحمد و دیدم . نگران شدم . یعنی باهام چکار داشت ؟ بعد از احوالپرسی بهم گفت که شنیده امیرمحمد فلوت میزنه . برنامه صف روز کودک با کلاس خانم قادی پاشا بود و ایشون از من خواستند که امیرمحمد و برای زدن فلوت در روز کودک آماده و همراهی کنم .
برنامه روز چهارشنبه بود و ما دو روز وقت داشتیم . امیرمحمد هم دو تا آهنگ انتخاب کرد و حسابی تمرین کرد . فکر میکردم ممکن استرس داشته باشه ولی خیلی مسلط بود. روز چهارشنبه با سرویس امیرمحمد به مدرسه رفتم . با دوستهاش از نزدیک آشنا شدم .
در گوشه حیاط مدرسه یه قفس دارند که هر هفته یه حیوون خاص و نگهداری میکنن . از امیرمحمد در کنار قفس بوقلمونها هم یه عکسی گرفتم .
زنگ مدرسه که زده شد بچه ها به صف شدند . برنامه صف شروع شد . اول قرآن خوانده شد. بعد هم برنامه ورزش و توصیه های بهداشتی ... آخرین نفر هم امیر محمد بود که برنامه فلوتش و اجرا کرد . اونم خیلی مسلط و بدون هیچ ایرادی ... کلی حال کردم ... متأسفانه موقع شروع برنامه امیرمحمد از اداره به موبایلم زنگ زدند و بدون اینکه خودم متوجه باشم ضبط اجرای امیرمحمد قطع شد . بعد از اجرای برنامه هم با صدای بلند گفت : روز کودک مبارک . بچه ها هم کلی تشویقش کردند . از خانم معلمش خواستم که فلوتش و ازش بگیره چون میدونستم الان تو کلاس برای خودش معرکه میگیره ... امیرمحمد هم از این کار من حسابی عصبانی شد و البته بغض کرد .
بعد از ظهر همان روز جشن روز کودک ، در پارک شهر برگزار میشد . با امیرمحمد به همراه توپ و راکتهای بدمینتون راهی پارک شدیم .
امیرمحمد و دوستهاش اصلا تو شلوغی مراسم نبودند و البته با همراهی من بازی میکردند .
به امیرمحمد و دوستهای مدرسه اش خیلی خوش گذشت .
بعد از پارک با امیرمحمد به کبابی رفتیم و پسر ما جگر خورد . مراسم روز کودک و با خوردن بستنی نعمت با پایان بردیم .
روز بعد آقای عابدی به مناسبت روز کودک تدارک استخر برای بچه ها دیده بود . امیرمحمد صبح به مدرسه رفت و از اونجا با دوستهاش عازم استخر شد .
عکسهای استخر و از تو سایت مدرسه گرفتم .
کادویی مامانی و بابایی به امیرمحمد هم یه سوئیشرت و یه شلوار مخمل بودکه جفتشو خودش انتخاب کرد. این هم کیک مامان پز به مناسبت روز کودک .
کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود،
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ،
ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم
روز کودک مبارک